حتما برای شما هم پیش آمده است کلمه « معرف » را بشنوید یا مشاهده کرده باشید و از معنی دقیق آن مطلع نباشید، در این مطلب معنی دقیق این کلمه را مرور میکنیم (معرف یعنی چه ?).
معنی معرف
مترادف و معادل واژه معرف:
- شناسا
- شناساننده
- آشناکننده
- شناسنده
- تعریف گر
- شناسه
تلفظ: | /mo~arref/ |
اشتباه تایپی: | luvt |
معرف به انگلیسی: | reference recommender modifier reagent |
(مُ عَ رِّ ) [ ع . ] (اِفا. )۱ – شناساننده ، تعریف کننده . ۲ – مجموعه ای از تصورات معلوم که موجب شناسایی یک مجهول می گردد.
۱. شناساننده، آشنا کننده.
۲. تعریف کننده.
۳. (منطق ) قضیۀ معلومی که موجب کشف مجهولی شود.
معنی معرف در لغتنامه دهخدا
معرف [ م ُ ع َرْ رِ ] ( ع ص ) تعریف کننده و شناخت کناننده، آنکه می شناساند و تعریف می کند، شناساننده.
|| کسی که در مجلس سلاطین و امرا مردمان را به جای لایق هرکدام نشاند || شخصی باشد که چون کسی پیش سلاطین و امرا رودو مجهول الحال باشد اوصاف و نسب او بیان کند تا درخور آن مورد عنایت شود، آنکه نزد قاضی و سلطان مردمان را شناساند یا آنکه در مهمانیها و ماتمها نام و شغل هر واردی با آواز بلند به قصد تعریف گوید.
|| معرف در فارسی قومی است که آن را معرفیه گویند، چون کسی بمیرد روز سوم یا چهارم نظم و نثری در مرثیه او درست کرده بر روی ابناء و اقوام او خوانندو از آنها نقدی و خلعتی ستانند || چیزی که موصل باشد به سوی مطلوب تصوری چنانکه حیوان ناطق موصل است به تصور انسان، نزد منطقیان و متکلمان عبارت از طریقی است که موصل به معرفت چیزی باشد به وسیله حد یا رسم آن، قول شارح، معرف چیزی، آن است که تصور او مستلزم تصور آن چیز یا امتیاز او از جمیع اغیار او بود.
معرف شی چیزی است که حمل بر او شود جهت افاده تصور او، و بالجمله مجموع تصورات بدیهی است که باعث وصول به مجهولات تصوری می گردد و بواسطه آنها مجهولات تصوری کشف می شود و منشاء همه معارف بشری و سرچشمه همه آنها حواس ظاهری است که در تحت تأثیرات خارجی و عواملی محیطی انعکاساتی حاصل و اشیائی را به قوای باطن منتقل می نمایند || به اصطلاح کیمیا چیزی که ظاهر سازد حموضت و قلیائیت و یا خنثایی اجسام را.
معرف. [ م ُ ع َرْ رَ ] ( ع ص ) شناسانیده شده و آگاهانیده شده و اعلام شده و معرفه شده، شناخته شده و تعریف کرده شده. معرف [ م ُ ع َرْ رَ ] ( ع اِ ) جای وقوف به عرفات. معرف [ م َ رَ ] ( ع اِ ) روی، روی زن و آنچه ظاهر و نمایان گردد از وی، ج معارف.
واژه معرف در اشعار فارسی
روغن مصری و مشک تبتی را در دو وقت
هم معرف سیر باشد هم مزکی گندنا ازامثال و حکم
حق چو سیما رامعرف خوانده است
چشم عارف سوی سیما مانده است مولوی
مهر منیر را که معرف به از فروغ
ابر مطیر را که معرف به از مطر قاآنی
معنای تعریف در لغتنامه دهخدا
تعریف [ ت َ ] ( ع مص ) بیاگاهانیدن، شناسا گردانیدن، شناسا کردن و آگاهانیدن، خلاف تنکیر:
همه تعریف همی خواند از این جای خراب
آنکه بسرشت چنین شخص ترا زآب و تراب ناصرخسرو
میم و واو میم و نون تشریف نیست
لفظ مؤمن جز پی تعریف نیست مولوی
فارغ است از مدح و تعریف آفتاب مولوی
|| ستودن و صفات خوب کسی را گفتن: تعریف زیاده بدتر از دشنام است || ذکر چیزی است که شناختن آن مستلزم شناختن چیز دیگر باشد.
(تَ ) [ ع ] (مص م)=
- معرفی کردن
- حقیقت چیزی را بیان کردن
- ستایش کردن، تمجید کردن
- بازگو کردن، نقل کردن
- معرفه بودن (دستور )
مطالب پیشنهادی
معرف یعنی چه ?