حتما برای شما هم پیش آمده است « خصلت » را بشنوید یا مشاهده کرده باشید و از معنی دقیق آن مطلع نباشید، در این مطلب معنی دقیق این کلمه را مرور میکنیم (خصلت یعنی چه ?).

معنی خصلت
معنی خصلت

معنی خصلت

مترادف و معادل واژه خصلت:

  • جبلت
  • سجیه
  • نعت
  • طینت
  • صفت
  • منش
  • خلق
  • خو
  • داب
  • خوی
  • سرشت
  • نهاد
  • منش
تلفظ:/xeslat/
متضاد خصلت:ذمه
جمع خصلت:خصال
خصلت به انگلیسی:quality
character
habit
attribute
ethos
grain
habitude
humor
property
savor
savour
streak
trait
way
virtue
معنی خصلت
معنی خصلت در لغتنامه معین ?

(خَ لَ ) [ ع خصلة ] (اِ) خوی، صفت ج خصال

معنی خصلت در فرهنگ عمید ?

۱- صفت، خصوصیت، ویژگی
۲- [قدیمی] خو، عادت

معنی خصلت در لغتنامه دهخدا

خصلت [ خ ِ / خ َ ل َ ] ( اِ ) خوی و صفت خواه نیک باشد و خواه زشت، فروز، فروزه، فروزینه، طبع، طبیعت، خوی، عادت، خِلَّت، خیم:

دقیقی چارخصلت برگزیده ست
به گیتی در ز خوبیها و زشتی
لب بیجاده رنگ و ناله چنگ
می خون رنگ و دین زردهشتی دقیقی

شرم نکو خصلتی است در ملک محتشم منوچهری

لیکن منافع این دو خصلت کافه مردمان را شامل گردد، و عقل مرد را بهشت خصلت بتوان شناخت، هرکه از این چهار خصلت یکی را مهمل گذارد روزگار حجاب مناقشت پیش مرادهای روزگار او بدارد، این خصلت از نتایج طبع زمان است.

مسیحا خصلتا قیصر نژادا
ترا سوگند خواهم داد حقا خاقانی

نقش مراد از دروصلش مجوی
خصلت انصاف ز خصلش مجوی نظامی

هرگز ایمن ز مار ننشستم
تا بدانستم آنچه خصلت اوست سعدی

در پیچ و تاب خصلت سنبل گرفته ایم
در جوش ناله عادت بلبل گرفته ایم ملا لطفی نیشابوری

نیست در دین شرع و مذهب عقل
خصلتی نا ستوده تر ز دروغ ؟

خصلت [ خ َ ل َ ] ( ع اِ ) خوی، ج خِصال || خوی نیک، ج خِصال || خوشه انگور || خوشه خاردار || انتهای نرم و تر شاخه || شاخه های نازک درخت عرفط.

خصلت [ خ َ ل َ ] ( ع مص ) نشانه زدن || افتادن تیر نزدیک نشانه.

خصلت [ خ ُ ل َ ] ( ع اِ ) خوشه های انگور. || چوب خاردار || موی مجتمع شده خواه اندک و یا بسیار، توک موی، عُذَرَه، لاغ، ج خصل || عضو گوشت، ج خصل || موهای پریشان، ج خصل.

معنای خصال

مترادف و معادل واژه خصال:

  • خوی ها
  • عادتها
  • خصلت ها
  • سجایا

/xesAl/

خصال در لغتنامه دهخدا

خصال [ خ ِ ] ( ع مص ) مصدر دیگر است برای خصل و آن بمعنی غلبه کردن درتیراندازی است || بریدن چیزی || ( ع اِ ) ج ِ خَصلَة.

خصال [ خ ِ ] ( ع اِ ) خویها، خصلت ها خواه نیک باشد یا بد، ج ِ خصلت.

– خصال بد: عادت بد، خصال حمیده: خوی های نیک، خصال رذیله: خویهای زشت و بد، خصال ستم: عادت ستم. خصلت ستم: قتل جوان نمیرسد مگر از خلل جود و خصال ستم.
خصال ستوده: خویهای نیک: آهسته و ادیب و فاضل و معاملت دان بودبا چندین خصال ستوده، ستوده خصال: با خصلتهای نیکو: ملاحظه و اردات اعمال این پادشاه دین پناه ستوده خصال واضح و لایح همی گردد.

نه دیر بود که برخاست آن ستوده خصال
برفت و ناقه جمازه را مهار گرفت.

مشتری خصال: آنکه خوی مشتری دارد، خوش خصال، خوب خصلت.

مأمور خداوند مصر و عصرم
محمود بدو شد چنین خصالم ناصرخسرو

چون شیر بخود سپه شکن باش
فرزند خصال خویشتن باش نظامی


– بدخصال: بدعادت، بدخصلت.

تو روی محمد چگونه بینی
چون دشمن آنی ز بدخصالی ناصرخسرو

یکی گفت از این بنده بدخصال
چه خواهی هنر یا ادب یا جمال سعدی

آن مشتری خصال گر از ما حکایتی
پرسد جواب ده که بجانند مشتری سعدی

معنی خصال در لغتنامه معین

(خِ ) [ ع ] (اِ) جِ خصلت، خوی ها، عادات.

فرهنگ عمید:

= خصلت

مطالب پیشنهادی

خصلت یعنی چه ?

به این پست امتیاز بدید...

خیلی ضعیف/ضعیف/متوسط/خوب/عالی

میانگین امتیازات :4.7 تعداد آرا: 958

هنوز کسی رای نداده...




طراحی سایت بیوگرافی شما
یکبار هزینه برای 5 سال
آدرس دلخواه شما با پسوند .ir