حتما برای شما هم پیش آمده است کلمه « دهن » را بشنوید یا مشاهده کرده باشید و از معنی دقیق آن مطلع نباشید، در این مطلب معنی دقیق این کلمه را مرور میکنیم (دهن یعنی چه ?).

معنی دهن
معنی دهن

معنی دهن

مترادف و معادل واژه دهن:

  • چربی
  • روغن
  • زیت
  • دهان
  • درختی که بدان درندگان و حیوانات وحشی کشته شوند
تلفظ دهن:/dahan/
جمع دهن:ادهان
دهن در حل جدول کلمات:روغن
چربی
دهن به انگلیسی:mouth
mug
معنی دهن
معنی دهن در لغتنامه معین ?

(دُ هْ ) [ ع ] (اِ)=
۱ – روغن
۲ – چربی، ج ادهان

معنی دهن در فرهنگ عمید ?

روغن، چربی
= دهان

معنی دهن در لغتنامه دهخدا

معنای دهن [ دَ ] ( ع مص ) نفاق کردن || چرب کردن سر را به روغن و تر نمودن آن را، چرب کردن به روغن || زدن کسی را به عصا، به عصا زدن || تر کردن باران زمین را اندکی ( منتهی الارب ) چرب کردن باران زمین را || اندک شیر شدن ناقه.

دهن [دِ ] ( ع اِ ) درختی که بدان درندگان و حیوانات وحشی کشته شوند.

دهن [ دَ هَِ ] ( ع ص ) چرب و روغن مالیده.

دهن [دَ / دُ ] ( ع اِ ) باران ضعیف که روی زمین را تر کند، ج دهان.

دهن [ دُ ] ( ع اِ ) روغن، ج دِهان، روغن خواه از نباتات و خواه از حیوانات و حبوبات باشد، این کلمه از عربی به یونانی رفته نه برعکس، به عرف اطبا چربی است که از اشیاء و به طرق مخصوصه حاصل شود و روغن حبوب و آنچه از گلها و شکوفه ها و غیر آن گیرند:

برخاک او ز مشک شب و دهن آفتاب
دست زمانه غالیه سای اندر آمده خاقانی

دهن عسلی: اومالی است، عسل داود، دهن شجره تدمریه و رجوع به مترادفات کلمه شود.
– دهن مصری: روغن بلسان را گویند:

بلی ناقد مشک یا دهن مصری
بجز سیر یا گندنایی نیابی خاقانی

|| به اصطلاح اکسیریان زیبق است، جیوه، رجوع به زیبق و جیوه شود.

دهن [ دَ هََ ] ( اِ ) مخفف دهان، دهان و فم، ترجمه فم است و با لفظ شکستن و شستن و دوختن و باز کردن و واکردن و گشادن مستعمل: و تنگ حوصله، تنگ، شورانگیز، شکربار، شیرین، شیرین بهانه، نباتی، روزی، راز نهان، مرکز عشق، دلفریب، بوسه فریب، بوسه ربا، سخن آفرین، تبسم زده، نیم خند، غنچه خند، خندان، تلخ، شادی نادیده، باقی لاکلام، پاک ،خشک، دریده از صفات: و نمکدان، تنگ شکر، پسته، انار، یاسمین، پیمانه، درج، حقه، روزنه، عالم غیب، غنچه، غنچه خمیازه پرداز، غنچه لعل، نقطه موهوم، جوهرفروش، جزء لایتجزی، چشمه نوش، هیچ، عدم، سها، ذره ، مخزن الاسرار، نیمه دینار، معما، میم ، میم مدغم، نون تنوین، صبح از تشبیهات اوست.

ادامه معنی دهن در دهخدا

به دهنش زیاد است: دشنام گونه ای به تحقیر بدین معنی که از او هرگز این کار برنیاید.
دهن باز بی روزی نمی ماند: یعنی آنکه در خوردن و خرج کردن خست ننماید خداوند روزی و خرج زندگی او را می رساند.

– آب دهن: لعاب و تف.
– از دهن کسی حرف و سخنی گرفتن: از گفته او تقلید کردن. سخن او را بر زبان راندن:

|| آنکه دهانی چون پسته دارد.
– تودهنی ( یا توی دهنی ) زدن: با مشت بر دهن کسی زدن.
|| با گفتار یا کرداری سخت کسی را از گفته ای بازآوردن و از عملی بازداشتن.
– توی دهن شیر رفتن و درآمدن: کنایه است از خطر کردن و پیروز آمدن و رهایی یافتن از خطری بزرگ.
در دهن افتادن ( یا به دهنها افتادن ): مشهور شدن امری. رسوا شدن کسی.فاش شدن. نقل محافل شدن.
– در دهن کسی حرفی یا عقیده ای نهادن: تلقین کردن آن حرف یا عقیدة او را.

– در دهن گرفتن کسی را: بدی او گفتن.

دهن سگ همیشه باز است: به کسی که همیشه ناسزا گوید و غیبت کند گویند، دهنش آرد گرفته، با اینکه گفتن او ضروراست چیزی نمی گوید.

دهنش آستر دارد: غذاهای بسیار گرم را به سهولت می خورد.
دهنش بوی شیر می دهد.
دهن مردم نمی شود دوخت: باید متحلی به فضائل و عاری از رذایل بود تامردم بد نتوانند گفت.

دهن بر هم نهادن: لب روی لب گذاشتن و خاموشی گزیدن.

– دهن باز: تعجب و شگفتی، گویند فلان کس وقتی این حادثه را شنید دهنش ( از تعجب ) بازماند.
– || اشتیاق و آرزو: فلان کس دهنش برای مال مفت باز است.
– دهن باز کردن، شحی، شحو، دهان گشودن، گشادن دهان:

دهن به آب کشیدن: با آب دهان را شستن.
– || کنایه است از وضو کردن.
– دهن به دهن کسی گذاشتن: با او به سؤال و جواب درآمدن، با او به مشاجره پرداختن. با او جدال و بحث کردن. با او دشنام رد و بدل کردن.
– دهن پرآبی: آگنده بودن دهان از آب، اشتیاق و خواهانی چیزی یا مشاهده خوردنی و غذایی را

دهن پرکن: عنوان یا مقام یا اصطلاح که ظاهری فریبنده و آراسته داردبدون ارزش و اهمیت واقعی.
– دهن پشت: کنایه است از مقعد.

واژه دهن در اشعار فارسی

بینداخت از پشت اسبش به خاک
دهن پر ز خاک و زره چاک چاک فردوسی

بهار دل افروز در بلخ بود
کز او تازه گل را دهن تلخ بود نظامی

سران را همه سر جدا شد ز تن
پر از خاک چنگ و پر ازخون دهن فردوسی

ای بر سر خوبان جهان بر سر جیک.
پیش دهنت ذره نماید خرجیک عنصری

چه آن که گوید من بشمرم فضایل تو
چه آن که گوید دریا تهی کنم به دهن عنصری

دهن تیشه فرهاد به خون شیرین شد
به چه امید کند کار هنر تیشه ما صائب

بزدم بر سر دیوار تو بر خاری
کنجکی گرد تو همچون دهن غاری منوچهری

یا در خم من بادی یا در قدح من
یا در کف من بادی یا در دهن من منوچهری

در دهن پاک خویش داشت مر آن را
وز دهنش جز به دم نیامد بیرون ناصرخسرو

چون ز شب نیمی بشد گفتم مگر
باز شد مر دهر داهی رادهن ناصرخسرو

چون بخندی خبر دهد دهنت
کز سما اختران همی ریزد خاقانی

خوش بود عیش با شکردهنی
ارغوان روی یاسمن بدنی سعدی


سهل مشمار عدو را که مکرر در رزم
دهن تیغ من از آب روان ریخته است صائب

تن می دهیم در دهن تیغ بی دریغ
زان پیشتر که طعمه زاغ وزغن شویم یحیی کاشی


حاشا که زخم ما دهن شکوه واکند
خود در میان ناز تو شمشیر بسته ایم صائب

معنای دهان در لغتنامه دهخدا

دهان [ دَ ] ( اِ ) فم ( دهار ) ( ترجمان القرآن ) جوفی که در پایین صورت انسان و دیگر حیوانات واقع شده و از وی آواز و صوت خارج گشته و غذا و طعام را دریافت می کند.

قسمت مقدم و فوقانی لوله گوارشی که توسط لبها به خارج بازمی شود و در آن اندامهای مختلف مانند داندانها، زبان و شراع الحنک و غیره وجود دارد و غذا داخل آن می شود و پس از جویده شدن به وسیله لوله مخصوص وارد معده می گردد و همچنین صوت از آن خارج می شود. کظم، عزلاء، فم، فوه، فیه، فو، فاة، فوهة، فقم ( منتهی الارب ) :

دو جوی روان در دهانش ز خلم
دو خرمن زده بر دو چشمش ز خیم.

شهید بلخی

دهان دارد چو یک پسته لبان دارد به می شسته
جهان بر من چو یک پسته بدان بسته دهان دارد.

شهید بلخی

تن از خوی پر آب و دهان پر زخاک
زبان گشته از تشنگی چاک چاک فردوسی

از دهان پریدن: از دهان در رفتن، سهواً و بی اراده گفته شدن.

 به دهان کسی نگاه کردن: پیروی از گفته یا اراده او کردن.

پسته بی مغز چون دهان باز کندرسوا گردد.

مطالب پیشنهادی

به این پست امتیاز بدید...

خیلی ضعیف/ضعیف/متوسط/خوب/عالی

میانگین امتیازات :4.8 تعداد آرا: 346

هنوز کسی رای نداده...




طراحی سایت بیوگرافی شما
یکبار هزینه برای 5 سال
آدرس دلخواه شما با پسوند .ir