متن آهنگ چنگ محسن چاوشی
فصیح الزّمان شیرازی (رضوانی)
چه خوش از زلال وَصلت بدهی مرا سبویی * دل پاره پارهام را ز کَرَم کنی رفویی
چه شود که رو سیاهی ز تو گیرد آبرویی
«همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی * چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی»
به گذرگه تولّا سرِ راه تو نشینم * که اگر خدا بخواهد گل وصلِ تو بچینم
به خدا که بیقرارم مپسند اینچنینم
«به کسی جمال خود را ننمودهای و بینم * همهجا به هر زبانی بُوَد از تو گفتگویی»
به گداز و سوزِ هجران دلِ خستهام دمادم * به هوای با تو بودن نزدم ز دیگران دَم
همه ذرّه ی وجودم شده رنج و سر به سر غم
«غم و درد و رنج و محنت همه مستعدّ قتلم * تو بِبُر سر از تن من، بِبَر از میانه گویی»
همه عمر گفتهام من سخن از تو بازگویم * به جز از رَهَت نپویم به جز از تو من نجویم
ز شراب وصل تَر کن به نَمی دَمی گلویم
«به رَه تو بس که نالَم ز غم تو بس که مویَم * شدهام ز ناله نالی، شدهام ز مویه مویی»
تویی آن نگار شیرین که نباشَدَت شَرَنگی * به بهار آرزویم بِنِگار آب و رنگی
نظری کن از محبّت به گدای دستتنگی
«همه خوشدل اینکه مطرب بزند به تار چنگی * من از آن خوشم که چنگی بزنم به تار مویی»
چه خوش است اگر پذیری ز غلام خود سلامی * و چه خوشتر آنکه بر من ز شما رسد پیامی
و چه از همه نکوتر سخن خوش و کلامی
«چه خوش آن که راه یابد سوی آب تشنهکامی * چه شود که کام جوید ز لب تو کامجویی»
به امید آنکه آید ز بَرَت خطاب رحمت * و صفا دهی دلم را به زلال آب رحمت
تن و جانم آشنا کن به شراب ناب رحمت
«شَوَد اینکه از ترحّم دمی ای سحاب رحمت * من خشکلب هم آخر ز تو تَر کنم گلویی»
من اگر زبان گشایم به ثنای چشم مَستت * متحیّرم چه گویم ز صفای چشم مَستت
دل و دین من رُبودی به هوای چشم مَستت
«بشکست اگر دل من به فدای چشم مَستت * سَر خُمّ مِی سلامت شکند اگر سبویی»
گل و باغ و سبزه بیتو همه هست محنتافزا * منم آنکه راحت دل ز تو میکنم تمنّا
تو بیا که بیتو تلخ است طرب و نشاط دنیا
«همه موسم تفرّج به چمن روند و صحرا * تو قدم به چشم من نِه بنشین کنار جویی»
چه خوش آنکه مینشستی تو هماره روبرویم * که خبر کنم تو را من ز حدیث مو به مویم
و حدیث درد و غم را به تو مو به مو بگویم
«نه به باغ ره دهَندَم که گلی به کام بویم * نه دماغ اینکه از گل شِنوم به کام بویی»
چهکنم که دردِ من را به جز از خدا نداند * غم دوری تو ما را به کدام سو کشاند
به کدام سو کشاند ز کدام در بِراند
«ز چه شیخ پاکدامن سوی مسجدم بخواند؟! * رُخ شیخ و سجدهگاهی، سَرِ ما و خاک کویی»
زده تار و پودم آتش صنم سیاهچشمی * تن مُرده زنده گردد ز دَم سیاهچشمی
شب و روز من پریشان ز غم سیاهچشمی
«بنموده تیره روزم ستم سیاه چشمی * بنموده موسپیدم صنم سپید رویی»
سَرِ ما و جان شیرین به فدای خسرو دین * دل ما گرفته جانا، شَرَر فراق برچین
نِگَهَی به محسن صا فیِ خستهجان غمگین
«نظری به سوی رضوا نیِ دردمندِ مسکین * که به جز دَرَت امیدش نَبُوَد به هیچ سویی»