حتما برای شما هم پیش آمده است کلمات طلیعه ، طلیعه دار و… را در نامه های اداری و اخبار مشاهده کرده باشید و از معنی دقیق آن مطلع نباشید ، در این مطلب معنی دقیق این کلمات را مرور میکنیم . ( طلیعه یعنی چه ? )
طلیعه
- واحدی از سربازان که پیشاپیش قشون فرستند
- طلیعه صبح = اول آفتاب
- تعدادی از سربازان که برای آوردن خبر دشمن و نگاهداری لشکر گماشته شوند
- مقدمه لشکر
- پیشروسپاه
- پیش قراول
- دیدبان
- طلایه
- پدیدار گشتن، ظاهر شدن
- پیشرو
- آغاز
- مقدمه
- سپیده
- اول آفتاب
کلمه : | طلیعه |
اشتباه تایپی : | xgdui |
آوا : | /tali’e/ tali’e |
نقش : | اسم |
طَلِيعَة : ج طَلَائِع من الجيش (ا ع) : پيش قراول لشكر، اين كلمه در مفرد و جمع يكسان بكار رود؛ «فِى الطَّليعة»: در مقدمه، پيشتاز.
معنی اسم طلیعه
اسم: طلیعه
نوع: دخترانه
ریشه اسم: عربی
معنی: (تلفظ: taliee) (عربی) (به مجاز )، طلایه طلایه – طلایه
معنی طلیعه در لغتنامه معین
طلیعه (طَ عِ) [ ع . طلیعة ] (اِ.) مقدمة لشکر، جلوداران لشکر .
معنی طلیعه در لغت نامه دهخدا
طلیعة. [ طَ ع َ ] (ع اِ) پاره ای از جیش که برای آوردن خبر دشمن و نگاهداری لشکر گماشته شوند. پیش قراول. مقدمةالجیش. طلایه. (مهذب الاسماء) (السامی ). قومی که پیش مقدمه باشد. (دهار).
جاسوس. گروهی که پیش فرستند تا از دشمن واقف شود، و آن را طلایه گویند. (منتخب اللغات ). پیشرو لشکر. جاسوس. فوجی که بشب حفاظت لشکر و شهر کند، و مقدمه ٔ لشکر را نیز گویند و آن فوجی که پیشرو لشکر باشد تا از دشمن واقف شود. (غیاث ) (آنندراج ).
واژه طلیعه در متون تاریخی
طلیعةالجیش ؛ طلایه ٔ لشکر و هو من یبعث لیطلع العدو (واحد و جمع در وی یکسان است ). ج ، طلائع. (منتهی الارب ): طلیعه ٔ سپاه ؛ رقیب جیش : طلیعه ٔ خصمان آنجا پدید آمدند و جنگی نکردند اما روی بنمودند و بازگشتند. (تاریخ بیهقی ص 589).
طلیعه ای فرستند و احوال ترکمانان مطالعه کنند. (تاریخ بیهقی ص 379).
سواری چند از طلیعه ٔ ما دررسیدند و گفتندمولازاده دروغ میگوید. (تاریخ بیهقی ص 618). طلیعه ازچهار جانب بگماشتند. (تاریخ بیهقی ص 356).
باید که میمنه و میسره و طلیعه و ساقه تعبیه ساخته بروید. (تاریخ بیهقی ص 357). نامهای علی تکین بود بر آن جمله که آلتونتاش چون به دبوسی رسید طلیعه ٔ علی تکین پیدا آمد. (تاریخ بیهقی ص 350).
رسول تا نمازِ خفتن بطلیعه ٔما رسید. (تاریخ بیهقی ص 357). طلیعه ها نامزد کرد مردم آسوده و من بازگشتم. (تاریخ بیهقی ص 353). هر دو لشکر را که طلیعه بودند مدد رسید. (تاریخ بیهقی ص 350).
سواری چند از طلیعه بتاختند که علی تکین از آب بگذشت. (تاریخ بیهقی ص 451).
طلیعه ٔ لشکر دمادم کنید. (تاریخ بیهقی ص 354).
احتیاط در کید کردن و طلیعه داشتن و جنگ بجای آورده ام. (تاریخ بیهقی ص 350).
برابر طلیعه ٔ سواران گزیده تر فرستادن گرفت. (تاریخ بیهقی ص 351).
پس مثال داد تا چهار جانب طلیعه برفت.(تاریخ بیهقی ص 351).
تا میان دو نماز لشکر فرودآمد و طلایع بازگفتند. (تاریخ بیهقی ص 350).
احمد آهسته پیش رفت با سواری چهارصد و پیاده ای دوهزار… با طلیعه ایشان جنگی قوی پیش گرفتند پس هر دو لشکر جنگ پیوستند. (تاریخ بیهقی ص 436). آلتونتاش چون به دبوسی رسیدطلیعه ٔ علی تکین پیدا آمد فرمود تا کوس فروکوفتند. (تاریخ بیهقی ).
امیرک را نزدیک لشکر برد ایشان را گفت که امروز جنگ نخواهد بود میگویند علی تکین کوفته شده است و رسول خواهد فرستاد طلیعه ٔ لشکر دمادم کنند تا لشکرگاه مخالفان اگر جنگ پیش آرد برنشینیم. (تاریخ بیهقی ).
امیر مودود نبشته بود که بنده بر چهار جانب طلیعه فرستاده سواری انبوه. (تاریخ بیهقی ص 471).
واژه طلیعه در اشعار فارسی
هم مطلع جمال خداوندی
هم مشرق طلیعه ٔ انوارش.ناصرخسرو.
سپاه حق را چون دولت تو تعبیه کرد
کمین گشاد ز هر جانبی طلیعه ٔ او.مسعودسعد
اگر نه ترسان میباشد از طلیعه ٔ هجر
چرا حشر بشب تیره بیشتر دارد.
مسعودسعد.
طلیعه آمد و آنک سپاه بر اثر است
پدید خواهد گشتن حقیقت از موهوم.سوزنی
طعیه به انگلیسی
- dawn
- forerunner
- precursor
- prelude
- vanguard