تشت رسوایی از بام افتادن ، از ضرب المثل های پرکاربرد میباشد که شاید بسیاری از افراد از معنای دقیق آن را مطلع نباشند . در این مطلب به بررسی معنی و علت به وجود آمدن این ضرب المثل میپردازیم . ( ضرب المثل تشت رسوایی از بام افتادن )
داستان تشت رسوایی
همه ما میدانیم این ضرب المثل به معنی رسوا شدن و بی آبرو شدن است ولی داستان این ضرب المثل چیست ؟ دو داستان در این مورد در ادبیات فارسی آورده شده است :
داستان اول تشت رسوایی :
مرحوم «جعفر شهری» در کتاب «تهران قدیم» آورده است که در گذشته های نه چندان دور در طهران رسم بوده که در شب زفاف اگر داماد نو عروس را باکره نمییافت، خود یا برادر یا پسر عموی داماد بر بام خانه نو عروس میرفتند و با ملاقهای بزرگ یا آبگردان بر پشت تشتی میکوفتند و در نهایت تشت را از بام به حیاط خانه نوعروس انداخته و این گونه تا 7 محل را از خبط و خطا نوعروس مطلع میساختند.
چه بسا عروس دست به خودکشی میزد و یا حداقل مجبور به کوچ از شهر و دیار خود میشد .
داستان دوم تشت رسوایی :
زن حائضه ( زنی که دچار عادت ماهیانه شده ) به دلایل مختلف در ادوار گذشته همیشه جدیت می کرد پارچه های قرمز رنگ حیض را در جایی پنهان کند که هیچ یک از افراد خانواده آنها را مشاهده نکند.
اکثرا این پارچه ها را در پشت بام و در وسایل انبار شده مانند تشت و لگن ها مخفی میکردند .
گاهی در شب هنگام باد و توفان میشد ، از شانس بد تشتی که پارچه ها در آن مخفی بود از پشت بام به حیاط میافتاد و اهالی خانه و همسایه ها بخصوص همسایه ها از صدای آمده همگی به حیاط میآمدند و پارچه های ذکر شده را میدند و آبروی زن یا زنان خانه میرفت .
مولوی در مورد ضرب المثل بالا چنین ارسال مثل می کند:
دردمندی کش زبام افتاده طشت
زو نهان کردیم حق پنهان نگشت
شعر تشت رسوایی
تشت رسوایی من ز بام تو افتاده است
از صدایش؛ همه عالم این ندا در داده است
مرد دیوانه ی عاشق؛! سر سبزت بر باد
ببر آن سرخ زبانی ؛که به تو شر داده است
پی آزار دل یار؛کسی چون تو نکرد
این همه جار و هیاهو؛که دلت سر داده است
یار شیرین سخنت معرفتش کامل بود
که سکوتش؛ همه فریاد به تو سر داده است
قدر این مهر و وفایی که در او مجموع است
تو بدان تا که بداند؛هو؛عقل به این سر داده است
به جهان خرم از آنم؛که دلت خرم باد
مهر تو ؛دیر زمانیست ؛به ما بر داده است
ابراهیم.م
تشت رسوایی شعر
پیش از اینها عاشقی رسم فراموشی نداشت
شمع محفل تا سحر سودای خاموشی نداشت
بزمْ حرمت داشت و در جمع کس با دیگری-
خنده ی زیرلب و حرف در گوشی نداشت
هرکسی از راه معمول خودش می آمد و
در بساطش قابله داروی بیهوشی نداشت
هرکه در آغوش معشوق خودش خرسند بود
در خیالش نقشه ی اشغال آغوشی نداشت
پرده ای وقتی که می افتاد در بین دو تن
تشت رسوایی به عالم هیچ سرپوشی نداشت
گرچه در اوجم! نترسی! سایه ی بال عقاب –
هیچ آسیبی برای هیچ خرگوشی نداشت
پیش از اینها عاشقی رسم فراموشی نداشت
شمع محفل تا سحر سودای خاموشی نداشت
بزمْ حرمت داشت و در جمع کس با دیگری-
خنده ی زیرلب و حرف در گوشی نداشت
هرکسی از راه معمول خودش می آمد و
در بساطش قابله داروی بیهوشی نداشت
هرکه در آغوش معشوق خودش خرسند بود
در خیالش نقشه ی اشغال آغوشی نداشت
پرده ای وقتی که می افتاد در بین دو تن
تشت رسوایی به عالم هیچ سرپوشی نداشت
گرچه در اوجم! نترسی! سایه ی بال عقاب
هیچ آسیبی برای هیچ خرگوشی نداشت
اصغر عظیمی مهر
الخیر فیما وقع / ریشه و تفاسیر
عالی