شاید شما هم در مورد نوشتن ترب یا طرب دچار شک شوید که کدام املا درست می باشد، در این مطلب املای این واژه را بررسی میکنیم تا در هر مورد از املای صحیح استفاده کنیم (ترب یا طرب ?).
املای صحیح این کلمات به معنای مورد نظر شما بستگی دارد . اگر منظور شما « شادی و خوشحالی و… » است املای درست « طرب » میباشد . اما اگر منظور شما « ریشه خوراکی گیاه و… » است املای درست آن « ترب » است .
فهرست مطالب
طرب یعنی چه ?
مترادف و معادل واژه طرب:
- خوشی
- رامش
- سرور
- شادمانی
- شادی
- عشرت
- عیش
- نشاط
- خوشحالی
- شنگی
- نام اسب حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم
آوا: | /tarab/ |
متضاد واژه طرب: | اندوه، غم |
طرب در حل جدول کلمات: | شاد شدن |
اشتباه تایپی: | jvf xvf |
طرب به انگلیسی: | joy mirth alacrity jolliness merriness |
(طَ رَ ) [ع] = ۱ – (مص ل) شاد شدن ۲ – (اِمص) شادی
شادی، شادمانی
تلفظ طرب:
معنی طرب در لغتنامه دهخدا
طرب [ طَ رَ ] ( ع اِمص ) شادمانی ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) فرح، فیریدگی، کروز. کروژ، نشاط، رامش، خوشی، خوشدلی، سرور، نشاط کردن و شاد شدن و شادی و نشاط و با لفظ کردن مستعمل :
با دوست به خرگاه طرب کردن عُشاق
خوشتر بود اکنون و طرب کردن گلزار(امیرمعزی از آنندراج )
|| سبک شدن از غایت شادی ( مجمل اللغة ) سبک شدن از غایت شادی یا از غایت اندوه ( تاج المصادربیهقی ) سبک شدن از غایت شادی و یا از غایت اندوه یا از غایت آرزو ( زوزنی ) ( دهار ) شوق، لهو، ملهی :
بنزدیک برزو بود روز و شب
به آواز او باشد او را طرب(فردوسی)
یکی هفته با جشن و با باده بود
شب و روز جام طرب میفزود(فردوسی)
جوان را چه باید به گیتی طرب
که نی مرگ را هست پیری سبب(فردوسی)
بوستان بانا حال و خبر بستان چیست
و اندرین بستان چندین طرب مستان چیست(منوچهری)
امیری شدم آن زمان زآن سبیل
ز لهو و طرب گرد من لشکری(منوچهری)
گاه آن است که از محنت و سختی برهند
جای آن است که امروز کنم من طربی
(منوچهری دیوان ص 162 )
تا طرب و مطربست مشرق وتا مغربست
تا یمن و یثرب است آمل و استارباد(منوچهری)
ادامه معنی طرب در لغتنامه دهخدا
دیگران در لهو و طرب بدو اقتدا میکنند ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 393 ) امیر با ندیمان نشاط شراب کرد و ننمودبس طربی که دلش سخت مشغول بود ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 431 ) در شهر چندان شادی و طرب و گشتن و شراب خوردن و مهمانی رفتن و خواندن بود که کس یاد نداشت ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 256 ).
– عمله طرب: هیأت مطربان. گروهی که با تغنی و نواختن آلات موسیقی ایجاد طرب کنند، رجوع به فرهنگ شعوری ج 2 ص 163 شود.
|| اندوه: از لغات اضداد است. حزن. غم. سوک || سبکی نشاط یا اندوه.مختص به شادمانی نیست || میل بسوی چیزی || جنبش ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) حرکت || ( اصطلاح تصوف ) طرب عبارت است از انس با حق تعالی کما فی بعض الرسائل ( کشاف اصطلاحات الفنون ) || بطرب آوردن، اطراب ( منتهی الارب ) ( زوزنی ).
طرب [ طَ رِ ] ( اِخ ) نام اسب حضرت پیغمبر صلی اﷲ علیه و آله و سلم ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).
ترب یعنی چه ?
مترادف و معادل واژه ترب:
- ریشه گیاهی خوراکی
- مکر و حیله
- همزاد
- خاک آلوده
- فقیر
آوا: | /torob/ |
ترب به انگلیسی: | radish |
تلفظ ترب:
معنی ترب در لغتنامه دهخدا
ترب [ ت َ ] ( اِ ) حیلت و زباندانی ( صحاح الفرس ) مکر و حیله و زرق و تزویر و گزاف و زبان آوری ( برهان ) مکر و حیله و گزاف و تزویر ( فرهنگ جهانگیری ) حیله و مکر و فریب و تزویر و فصاحت و زبان آوری ( ناظم الاطباء ) حیله و زبان آوری ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) زرق و حیله و مکر و گزاف و محال و تزویر و هرزه، تبند و ترکند و ترقند و تروند و دستان مترادف این اند ( شرفنامه منیری ) مکر و حیله ( فرهنگ رشیدی ) حیلت و زبان دانی ( حاشیه لغت فرس اسدی چ اقبال ص 28 ).
|| گردن را پیچ دادن بود بکین یا بعجب ( لغت فرس اسدی چ اقبال ص 28 ) :
اندرآمد مرد با زن چرب چرب
گنده پیر از خانه بیرون شد به ترب(رودکی از لغت فرس اسدی ایضاً )
|| چون شکنجه و قنج ( کذا ) بود در رفتن به تیزی ( فرهنگ اسدی نخجوانی ) ( حاشیه لغت فرس اسدی چ اقبال ص 28 ) شکنجه و رفتار تند و شتاب ( ناظم الاطباء ) || کشک سیاه که بترکی قراقروت گویند، و با را با فا تبدیل کرده ترف و ترفه گویند ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) کشک سیاه باشد، و آنرا ترف نیز گویند ( فرهنگ جهانگیری ) رجوع به ترف شود.
ترب [ ت ُ / ت ُ رُ ] ( اِ ) معروف است که عربان فجل خوانند ( برهان ) ریشه گیاهی از طایفه خاجی شکل مأکول و تند و تیز، و بتازی فجل گویند ( ناظم الاطباء ). از تیره چلیپائیان که ریشه ضخیم آن خوراکی و خرجینک آن بندبند است ( از گیاه شناسی گل گلاب ص 208 ) :
چون در حکایت آید بانگ شتر کند
وآروغها زند چو خورد ترب و گندنا(لبیبی)
ترب [ ت َ رَ ] ( ع مص ) خاک آلوده شدن ( زوزنی ) بسیارخاک شدن و خاک آلوده گردیدن ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) خاک رسیدن بر چیزی ( اقرب الموارد ) ( المنجد ) خاک آلوده شدن ( آنندراج ) || زیان کار شدن ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) || درویش شدن ( زوزنی ) محتاج گردیدن ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
ادامه معنی ترب در لغتنامه دهخدا
فقیر شدن، گویی که خاک نشین شده است، بلغت بربر، عزلت گزیدن و خاک نشین شدن، || تربت یداه: یعنی او بخیر نرسد و این کلمه ایست که عربان گاه در مدح و گاه در ذم آرند، مانند لا اب لک و لا ام لک و لا ارض لک و نحو آن، صاحب اقرب الموارد گوید این از سخنانی است که عرب آن را بصورت دعا استعمال کنند ولی مرادشان دعا نیست بلکه تحریک و تشویق است و گویند: فعلیک بذات الدین تربت یداک.
– انتهی || تعب و رنجور شدن ( زوزنی ) || دوسیدن بخاک، خاک بر چیزی کردن، گل و آهک بر چیزی یا دیواری مالیدن.
ترب [ ت ُ ] ( ع اِ ) خاک، تَرب ج، اتربه، تربان، ترب [ ت َ ] ( ع اِ ) تُراب، تُرْب رجوع به تُراب و تُرب شود.
( ع ص ، اِ ) ترب [ ت ِ ] همزاد و همسن و توأم، هم عمر که بفارسی همزاد گویند، غالباً در مؤنث استعمال شود، یقال : هذه ترب فلانة: یعنی این زن همسال فلان زن است ج ، اتراب رجوع به اتراب شود.
ترب [ ت َ رِ ] ( ع ص ) محتاج، محتاج و فقیر، فقیر، یکی آن تَرِبة است || ریح ترب: بادی که خاک رابرانگیزد || لحم ترب: گوشت خاک آلوده || مکان ترب: جای بسیارخاک || ( اِ ) گیاهی است.
( اِخ ) ترب: حمداﷲ مستوفی در ذکر بلاد خوزستان آرد: ترب از اقلیم سیم است و شهر کوچک است و گرمسیر، بر کنار دریا افتاده است چنانکه جزر و مد ماهیان را در خشکی اندازد و قوت ایشان از آن بود و مردمش قوی هیکل و درازبالا و صاحب قوت و سیاه چهره باشند.
ترب [ ت ُ ] ( اِخ ) نام کوهی است ( معجم البلدان ).
معنی ترب در لغتنامه معین
(تُ رُ ) (اِ) گیاهی است یک ساله با برگ های درشت و ریشة چغندر مانند به رنگ های سفید و سیاه که دارای طعم تند و تیزی می باشد.
(تَ ) (اِ) =
- مکر، حیله، زرق، تزویر
- گزاف، گزافه
- زبان آوری، چرب زبانی
- حرکت از روی ناز یا قهر
(تِ) [ ع ] (ص) همزاد، همال، همسال
معنی ترب در فرهنگ عمید
خاک=
گیاهی یک ساله، با برگ های درشت، گل های آن شبیه شب بو و به رنگ بنفش یا سفید، ریشۀ آن شبیه چغندر، پوستش سفید یا سیاه، طعمش تندوتیز، با ویتامین های a، b، و c و فسفر، و از سبزی های خوردنی است. اشتهاآور و محرک عمل روده ها می باشد.
هم سال، همزاد.
- مکر، حیله، تزویر
- زبان آوری، چرب زبانی: اندر آمد مرد با زن چرب چرب / گنده پیر از خانه بیرون شد به ترب (رودکی: ۵۳۴ )
- (اسم مصدر ) گزاف گویی
- حرکت از روی ناز یا قهر