شاید شما هم در مورد نوشتن ثم یا سم دچار شک شوید که کدام املا درست می باشد، در این مطلب املای این واژه را بررسی میکنیم تا در هر مورد از املای صحیح استفاده کنیم (ثم یا سم ?).

املای صحیح به منظور شما بستگی دارد، با استفاده از تصویر میتوانید املای صحیح را تشخیص بدهید:

سم یا ثم
سم یا ثم

معنی سم

مترادف و معادل واژه سُم:

  • حافر
  • ناخن حیوانات
  • قسمت انتهایی انگشتان چهارپایان گیاه خوار
  • کفشک

مترادف و معادل واژه سَم:

  • حمه
  • رز
  • زهر
  • شرنگ
  • شوکران
  • هلاهل
آوا:/samm/
سَم در جدول کلمات:زهر
سُم به عربی:حافر
سم
مسمار
سَم به انگلیسی:toxin
poison
سُم به انگلیسی:hoof
معنی سم
معنی سم در لغتنامه معین ?

(سَ مّ ) [ ع ] (اِ) زهر، مادة کشنده ج سموم .
(سُ مّ ) [ په ] =
۱ – (ص فا) سُنب، در ترکیب با واژه های دیگر معنای «سوراخ – کننده » می دهد مانند آهن سم ۲ – (اِ) قسمت انتهایی دست یا پای چهارپایان.
( ~) (اِ) خانه ای زیر زمین که در بیابان ها برای مسافران می ساختند.

معنی سم در فرهنگ عمید ?

۱- [جمع: سُمُوم] هر نوع مادۀ شیمیایی که موجب آسیب یا هلاک جاندار شود، زهر.
۲- [عامیانه، مجاز] هر چیز زیانبار: سیگار برای تو سم است.
۳- [جمع: سِمام و سُموم] [قدیمی] سوراخ، مانند سوراخ سوزن.
* سمّ زعاف: [قدیمی] زهر کشنده که انسان را فوری هلاک کند.
۱- (زیست شناسی ) ناخن ضخیم و مقاوم گروهی از پستانداران گیاهخوار، مانند گاو، گوسفند، اسب، استر، الاغ، و امثال آن.
۲- [عامیانه] پای انسان.
۳- ‹سُمج› [قدیمی] سوراخ، گودال.
۴- [قدیمی] جایی که در کوه یا زیرِ زمین برای جا دادن گوسفندان درست می کردند، آغل: بیابان سراسر همه کنده سم / همان روغن گاو در «سم» به خم (فردوسی: ۶/۵۰۶ ).

معنی سم در لغتنامه دهخدا

سم [ س َ / س ُ / س ِم م ] ( ع اِ ) زهر ( برهان ) زهر قاتل، زهر، ج – سموم، السم هو الذی فقد المزاج لابالمضارة فقط بل بخاصیة فیه کالبیش.

  • ذات السم: هر حیوان زهردار.
  • سم‌ابرص: کربسه و بهندی چهپگلی گویند، کربسه، رجوع به سام ابرص شود.
  • سم الحاجة: مقصد مرده.
  • سم‌الحمار: گیاه خرزهره.
  • سم‌الساعة: زهری که زود میکشد.
  • سم السمک: گیاه ماهی زهره معروف به بوصیر پوست آن درد مفاصل و درد رگ پشت و نقرس را نفع دهد وچون آنرا در آب غدیر اندازند همه ماهی آنرا سست گرداند و برگ آن در چراغ بجای فتیله میسوزد.
  • سم الفار: دوایی که موش را میکشد، ارسنیک، دیگ بر دیگ، دارموش.


|| سوراخ: سوراخ گوش و سوراخ سوزن.
– سم الخیاط: سوفار سوزن: که از سم خیاط و مضمم قماط تنگ تر بود بگذشتند.

|| دو رگ است در بن بینی اسب || هر آنچه از دریا برآید مثل شبه سپید || روباه || ( مص ) زهر دادن کسی را || زهر کردن در طعام، زهر در طعام کردن || استوار کردن سر قاروره را.

سر شیشه و جز آن استوار کردن || صلح کردن میان دو کس، نیک کردن قدم || راست و درست کردن چیزی را || خاص کردن وخاص شدن || آزمودن کار را و پایان آن نگریستن || گرم شدن روز.

سم [ س َ ] ( ع اِ ) تلفظ فارسی یعنی زهر.

|| ( نف ) سوراخ کننده || ( اِ ) پای که به عربی رجل خوانند، بکثرت استعمال به پای آدمی نیز اطلاق میشود، پای.

سم در اشعار فارسی

ز سم ستوران زمین گشت پست
برآشفته آن هر دو چون پیل مست(فردوسی)

صحرای سنگروی و که سنگلاخ را
از سم آهوان و گوزنان شیار کرد(فرخی)

نیزه و تیغ و کمند و ناچخ و تیر و کمان
گردن و گوش و دم و سم و دهان و ساق اوی(منوچهری)

ابر بهاری ز دور آب برانگیخته
وز سم اسب سیاه لؤلؤ تر ریخته(منوچهری)

چو هند را بسم اسب ترک ویران کرد
بپای پیلان بسپرد خاک ختلان را(ناصرخسرو)

به آتش سم اسبان نامدار خاک از قعر جیحون برانگیزم ( ترجمه تاریخ یمینی ).

اگر داد و بیداد دارو شوند
بود داد تریاق وبیداد سم(ناصرخسرو)

جویم رضات شاید گر دولتی ندارم
دارم مسیح گرچه سم خری ندارم(خاقانی)

ناف شب آکند ز مشک لبش
نعل مه افکنده سم مرکبش(نظامی)

سامری سیرم نه موسی سیرت ار تا زنده ام
در سم گوساله آلاید ید بیضای من(خاقانی)

هر کجا باشد شه ما را بساط
هست فخر او را بود سم الخیاط(مولوی)

ز تیزی و سختی که آن سنگ بود
سم چارپایان بر آن سنگ سود(نظامی)

بیابان سراسر همه کنده سم
همان روغن گاو در سم بخم(فردوسی)

تفاوتست بسی در سخن کز او بمثل
یکی مبارک نوش و یکی کشنده سمست(ناصرخسرو)

چون کف تو رازقی است نورده و نوربخش
نان سپید فلک آب سیاهست و سم(خاقانی)

معنی ثم در لغتنامه دهخدا

ثم [ ث َم م ] ( ع مص ) گرد کردن، فراهم آوردن || پاسپر کردن || نیکو کردن || چیزی به اصلاح آوردن || رُفتن خانه و جای || مرمت کردن: کنا أهل ثَمة و رمّة || جعجع الدهر بی عن ثَمَة و رَمّة: أی عن قلیله و کثیره || فراهم و گرد آوردن چیزی را ( و استعمال آن در گیاه بیشتر است ) || ثم یده بالحشیش: بعلف مالید دست را || ثمت الشاة النبت: برکند گوسپند گیاه را از بن || ثم طعام: خوردن همه طعام بد و نیک آن را.

ثم [ ث َم ْ م َ ] ( ع ق ) آنجا، ثَمَّة :

هست احول را در این ویرانه دیر
گونه گونه نقل نو که ثم خیر(مولوی)


( ع اِ ) ثم [ ث ُم م ] قماش مشکهای آب و آوندها، مالهم ثم و لا رم: مایملک ثّما و لا رَمّا، هیچ ندارند، هیچ ندارد.

ثم [ ث ُم ْ م َ ] ( ع حرف ربط ) حرف عطف است برای مهلت، پس، سپس، باز، پس از آن || هم، وَ هم || ثم ماذا: سپس چه ؟ نتیجه چیست ؟

حرف عطف است است برای مهلت پس.

فرهنگ عمید:

سپس، پس، پس از آن.

مطالب پیشنهادی

ثم یا سم ?

به این پست امتیاز بدید...

خیلی ضعیف/ضعیف/متوسط/خوب/عالی

میانگین امتیازات :4.8 تعداد آرا: 125

هنوز کسی رای نداده...




طراحی سایت بیوگرافی شما
یکبار هزینه برای 5 سال
آدرس دلخواه شما با پسوند .ir