حتما برای شما هم پیش آمده است کلمه « زمهریر » را بشنوید یا مشاهده کرده باشید و از معنی دقیق آن مطلع نباشید، در این مطلب معنی دقیق این کلمه را مرور میکنیم ( زمهریر یعنی چه ?).
معنی زمهریر
مترادف و معادل واژه زمهریر:
- برد
- برودت
- سرما
- صندید
- یخزدگی
- سرمای بسیار سخت
- جای بسیار سرد
اشتباه تایپی: | clivdv |
آوا: | /zamharir/ |
متضاد زمهریر: | حرارت گرما |
نقش: | اسم |
زمهریر به انگلیسی: | intense cold |
(زَ هَ ) (اِمر ) =
۱ – سرمای بسیار سخت
۲ – جای بسیار سرد
۱- شدت سرما، سرمای سخت
۲- (صفت ) [مجاز] بسیارسرد
معنی زمهریر در لغتنامه دهخدا
زمهریر [ زَ هََ ] ( ع اِ ) سختی سرما، سرمای بسیار سخت و شدت سرما، سرمای سخت، سرمای سخت، برودت عظیم، باد سرد ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) : متکئین فیها علی الارآئِک ِ لایرون فیها شمساً و لا زمهریراً ( قرآن 13/76 ).
|| نام روزهایی است پیش از ایام العجوز ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).
|| جایی بسیار سرد نزدیگ به انتهای کره هوا و این لفظ مرکب است از زم و هریر بمعنی سرمای سخت کننده، چه زم بمعنی سرمای سخت و هریر بمعنی کننده باشد که فاعل است ( برهان ) ( انجمن آرا ) جای بسیار سرد ( فرهنگ فارسی معین ).
جای بسیار سرد که نزدیگ به انتهای کره هوا می باشد. ( ناظم الاطباء ). سرمایی است که بدان کافران را عذاب خواهند کرد و مقام آن در وسط کره هواست و کره هوا تحت کره ناراست و فوق کره ارض… ( از غیاث ) ( از آنندراج ) || ماه ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) گویند آن قمر است در لغت طی و منه.
زمهریر [ زَ هََ ] ( اِخ ) دهی از حومه بخش زنوز شهرستان مرند است که 770 تن سکنه دارد ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ).
واژه زمهریر در اشعار فارسی
بدان رستخیز و دم زمهریر
خروش یلان بود و باران تیر (فردوسی)
تو باشی به بیچارگی دستگیر
توانا ابر آتش وزمهریر (فردوسی)
بدو گفت طوس ای جهاندیده پیر
هوا گشت پاک از دم زمهریر (فردوسی)
جز بوی خلق او ننشاند سموم تیر
جز تف خشم او نبرد زمهریر دی (منوچهری)
نانشان چو برف لیک سخنشان چو زمهریر
من زاده خلیفه نباشم گدای نان (خاقانی)
خورشید چون بمعدل عدل آید
با فصل زمهریر معادا شد (ناصرخسرو)
ور امروز او هست صرصر چه کوهم
وگر او سموم است من زمهریرم (ناصرخسرو)
روی زی صدرت نهادم با دل امیدوار
پشت کرده چون کمان از بیم تیر زمهریر (سنائی)
آب زلال گشت بسختی چو آینه
باد شمال گشت ز سردی چو زمهریر (سوزنی)
این لباسی که ز سرما شد مجیر
حق دهد او را مزاج زمهریر (مولوی)
از کمان چرخ بر جان بداندیشان تو
تیرباران بلا بادا چو دردی زمهریر (سوزنی)
حاسدانت را ز باد حسرت و بار ندم
دم بسان زمهریر و دل بکردار سعیر (سوزنی)
آسیب زمهریر دریغ و سموم داغ
بر گلبنان دست نشان چون گذاشتی (خاقانی)
باد سودات بگذرد بر دل
زمهریر از روان برانگیزد (خاقانی)
ز طلق اندودگی کآمد حریرش
هم آتش دایه شد هم زمهریرش (نظامی)
شیر در جوش چون پنیر شده
خون در اندام زمهریر شده (نظامی)
چو بر گل شبیخون کند زمهریر
بطفلی شود شاخ گلبرگ پیر (نظامی)
دست دیگر باختن فرمود میر
او چنان لرزان که عور از زمهریر (مولوی)
ذکر آن اریاح سرد و زمهریر
اندر آن ایام و ازمان عسیر (مولوی)
بی تو گر در جنتم ناخوش شراب سلسبیل
با تو گو در دوزخم خرم هوای زمهریر (سعدی)
برگ بنفشه چون بن ناخن شده کبود
در دست شیرخواره به سرمای زمهریر (منوچهری)
و لیلة ظلامها قد اعتکر
قطعتها و لا زمهریر ماظهر (از اقرب الموارد)
زمهریر در قرآن
مُتَّكِئِينَ فِيهَا عَلَى الْأَرَائِكِ ۖ لَا يَرَوْنَ فِيهَا شَمْسًا وَلَا زَمْهَرِيرًا (آیه 13 سوره انسان)
که در آن بهشت بر تختها (ی عزت) تکیه زنند و آنجا نه آفتابی سوزان بینند و نه سرمای زمهریر (بلکه در هوایی بسیار خوش و باغی وسیع و دلکش تفرج کنند).