حتما برای شما هم پیش آمده است واژه « عنان » را بشنوید یا مشاهده کرده باشید و از معنی دقیق آن مطلع نباشید، در این مطلب معنی دقیق این کلمه را مرور میکنیم (عنان یعنی چه ?).
معنی عنان
مترادف و معادل واژه عنان:
- افسار
- پالهنگ
- دهنه
- زمام
- لجام
- لگام
- مهار
آوا: | /~anAn/ |
اشتباه تایپی: | ukhk |
نقش: | اسم |
جمع عنان: | عُنُن |
عنان به انگلیسی: | bridle control curb rein |
(عِ ) [ ع ] (اِ) لگام، زمام، افسار
۱- لگام، دهانۀ اسب
۲- دوال لگام که سوار به دست می گیرد
* عنان با (بر ) عنان رفتن: [قدیمی]
۱- پهلو به پهلو اسب راندن
۲- [مجاز] برابر بودن
۳- به موازارت هم راه رفتن
* عنان تافتن: [قدیمی، مجاز] برگشتن، روگردان شدن
* عنان کشیدن: [قدیمی]
۱- زمام مرکب را کشیدن و او را از حرکت بازداشتن
۲- [مجاز] بازایستادن، توقف کردن
معنی عنان در لغتنامه دهخدا
عنان [ ع ِ ] ( ع مص ) معارضه کردن || شریک بودن دو کس در مالی خاص نه در سایر اموال. یا معارض خرید کسی شدن بغرض مشارکت در آن چیز، یا برابر و مساوی بودن هر دو شریک در انبازی، بدان جهت که هر دو دوال لگام ستور برابر باشد.
عبارت است از شرکت بین دو نفر، خواه آزاد خواه بنده، خواه زنهاری، خواه کودک، و خواه هر دو مختلف الجنس باشند، در هر تجارتی یا در نوعی از انواع بازرگانیها، مانند گندم و خواربار و شرکةالعنان و شرکة عنان، بعبارت دیگر هم بحالت وصفی و هم بحالت اضافی نیزگویند.
و قید دو نفر، برای تعیین حداقل شرکاء میباشد نه آنکه قید احترازی است.
|| ( اِمص ) پیش آمدگی
– شرکت عنان
– مشارکت عنان
– افکنده عنان: جلد و شتاب، عنان فکنده، عنان رهاکرده، اختیار رفتن به اسب داده.
– بادعنان: شتابان و سریع و جلد مانند باد، تیز وتند و جلد و چابک در سواری.
– برق عنان: کنایه از تندو سریع و جهنده.
|| رجل طرف العنان: مرد سبک و چست و چابک || ذل عنانه: فرمانبر و منقاد شد || هما یجریان فی عنان: هنگامی که دو تن در فضل یا جزآن برابر باشند || هو قصیرالعنان، وی کم خیر است.
|| رجل طویل العنان: مرد شریف و بزرگوار || رجل أبی العنان: مردی امتناع ورزنده و ممتنع || امتلأ عنانه: نهایت مجهود و کوشش را به کار برد || جری الفرس عناناً، اسب یکباره تا هدف و نهایت دوید.
|| کبا الفرس فی عنانه: اسب بسر درآمد و لغزید در دویدنش.
– عنان از رکیب نشناختن: به تندی اسب تاختن.
– عنان امل سبک شدن ( گشتن ): کنایه از نومید شدن و نومید گردیدن است.
– عنان امل سبک کردن: کنایه از نومید کردن.
– سبک عنان: سبک پای، اسب و سواره و پیاده و قاصد تندرو، تیزرو، تیزپوی.
– در عنان داشتن: در اختیار داشتن، دست در عنان بودن: همراه و یار و یاور بودن، در عنان رفتن: همراه رفتن.
– || گریزپای
– عنان از دست رفتن: اختیار از کف رفتن: عنان تمالک و تماسک از دست او برفت.
– عنان از کف رفتن: اختیار از دست رفتن.
– عنان از دست هشته شدن ؛ رها شدن. اختیار از کف رفتن.
– عنان از دست کشیدن: از اختیار و تسلط بیرون رفتن، خویشتن از قید رهایی بخشیدن.
|| أرخ من عنانه: گشایش و رفاهیت کن از برای او || در دو شاهد زیر، عنان ظاهراً بمعنای اسب یا اسب سوار آمده است: با پنج هزار عنان به دارالملک همدان آمدند، با پنجاه هزار عنان از جیحون گذر کرد.
– خوش عنان: رام، آرام، مقابل سرکش، مقابل توسن
– در عنان بودن: در اختیار بودن
– چابک عنان: بادعنان، تیز و تند، چابک در سواری
– آتش عنان: کنایه از تأثرانگیز و سوزان
عنان [ ع ِ ] ( ع اِ ) دوال لگام که بدان اسب و ستور را بازدارند، دوال لگام که سوار به دست گیرد، و اطلاق آن بجای مهار، نیز صحیح باشد.
تسمه لجام که بوسیله آن چهارپا را نگه دارند، دوال لگام ستور که سوار به دست گیرد، افسار، دهانه.
واژه عنان در اشعار فارسی
عنان تکاور بدو داد و گفت
که با تو همیشه خرد باد جفت (فردوسی)
ز پای و رکاب و ز دست و عنان
ز بازوی و آن آب داده سنان (فردوسی)
بس سخت متازید ای سواران
گر درکفتان از خرد عنان است (ناصرخسرو)
عنان جیحون در دست طبع خاقانی است
از آن جهت به سمرقند خضرخان ماند (خاقانی)
مرکب شعر و هیون علم و ادب را
طبع سخن سنج من عنان و مهار است (ناصرخسرو)
اگر دست بیکار گشت از عنان
روانت به چنگ اندر آرد سنان (فردوسی)
همایون سواری چو غرنده شیر
توانا و چابک عنان و دلیر (نظامی)
شاه اسکندرمکان باد از ظفر
دست خضرش در عنان باد از ظفر (خاقانی)
زلف این چنین ز دست تو گر میکشد عنان
خواهد گرفت روی زمین را سپاه تو (صائب)
و اکنون چون کار به آخر رسید
سوی من آورد عنان عناش (ناصرخسرو)
هست جنیبت کش او نفس کل
عالم از آن می رودش در عنان (خاقانی)
این پرده کآسمان جلال آسمان اوست
ابریست کآفتاب شرف در عنان اوست (خاقانی)
رکاب از شهربند گنجه بگشای
عنان شیر داری پنجه بگشای نظامی
مطالب پیشنهادی
عنان یعنی چه ?