حتما برای شما هم پیش آمده است واژه تاراج را بشنوید یا مشاهده کرده باشید و از معنی دقیق آن مطلع نباشید، در این مطلب معنی دقیق این کلمه را مرور میکنیم ( تاراج یعنی چه ? ).
فهرست مطالب
معنی تاراج
مترادف و معادل واژه تاراج:
- بردابرد
- چپاول
- چپو
- غارت
- لاش
- نهب
- یغما
- تالان
آوا: | /tArAj/ |
اشتباه تایپی: | jhvh[ |
نقش: | اسم |
تاراج در حل جدول: | یغما |
تاراج به انگلیسی: | booty depredation despoilment loot pillage sack plunder |
تاراج به عربی: | سلب غنائم غنیمة نهب |
(اِ) ۱ – غارت ، چپاول
۲ – یغما کردن .
= غارت
* تاراج کردن: (مصدر متعدی ) غارت کردن.
معنی تاراج در لغتنامه دهخدا
تاراج ( اِخ ) دهی از دهستان ایذه بخش ایذه شهرستان اهواز در 58 هزارگزی باختر ایذه، کوهستانی، گرم است و 60 تن سکنه دارد.
بختیاری، آب آن از چشمه و محصول غلات، شغل اهالی زراعت، راه مالرو است.
تاراج ( اِ ) غارت، نهب، چپاول، تارات، یغماکردن، چاپیدن، چپو کردن، تاخت، تاختن، غارتیدن، اغاره، با لفظ دادن و کردن مستعمل است، و نیز با آوردن، مغاوره، غارت کردن. ( منتهی الارب ): و لف عجاجته علیهم: تاراج آورد بر آنها، فاحت الغارة؛ فراخ شد تاراج:
رجوع به تاخت و تاختن و تازیدن و ترکیبات این کلمه شود || از هم جدا کردن || ( اصطلاح صوفیه ) سلب اختیار سالک در جمیع احوال و اعمال ظاهری و باطنی.
واژه تاراج در اشعار فارسی
بتاراج و کشتن نهادند روی
برآمد خروشیدن های وهوی (فردوسی)
از ایشان گنه ، پهلوان درگذاشت
سپه را ز تاراج و خون بازداشت (اسدی)
بتاراج و کشتن نیازیم دست
که ما بی نیازیم و یزدان پرست (فردوسی)
وز آن پس ببلخ اندر آمد سپاه
جهان شد ز تاراج و کشتن تباه (فردوسی)
همه دل به کینه بیاراستند
بتاراج و کشتن بپیراستند (فردوسی)
همه تاختن را بیاراستند
بتاراج و بیداد برخاستند (فردوسی)
ز تاراج ویران شد آن بوم و رست
که هرمز همی باژ ایشان بجست (فردوسی)
تو دانی که تاراج و خون ریختن
ابا بیگنه مردم آویختن
مهان سرافراز دارند شوم
چه با شهریاران چه با شهر روم (فردوسی)
بتاراج و کشتن بیاراستند
از آزرم دلها بپیراستند (فردوسی)
بتاراج ایران نهادید روی
چه باید کنون لابه و گفتگوی ؟ (فردوسی)
کنون غارت از تست و خون ریختن
بهر جای تاراج و آویختن (فردوسی)
وز آن پس دلیران پرخاشجوی
بتاراج مکران نهادند روی (فردوسی)
در دژ ببست آن زمان جنگجوی
بتاراج و کشتن نهادند روی (فردوسی)
برده نظر ستاره تاراجم
کرده ستم زمانه آزادم (مسعودسعد)
که گویی نشاید مگر تاج را
و یا جوشن و خود و تاراج را (فردوسی)
بجستند تاراج و زشتیش را
به آگج گرفتند کشتیش را (عنصری)
دو هفته چنین بود خون ریختن
جهان پر ز تاراج و آویختن (اسدی)
در آغوش دو عالم غنچه زخمی نمی گنجد
هجوم آورده بر دلها ز بس تاراج مژگانش (خاقانی)
بیش ز تاراج باز عمر سیه سر
زین رصدان سپیدکار چه خیزد؟ (خاقانی)
در آن ره رفتن از تشویش تاراج
بترک تاج کرده ترک را تاج (نظامی)
اگر نخل خرما نباشد بلند
ز تاراج هر طفل یابدگزند (نظامی)
بترکان قلم بی سنخ تاراج
یکی میمش کمر بخشد یکی تاج (نظامی)
وجودش گرفتار زندان گور
تنش طعمه کرم و تاراج مور (بوستان)
شناسنده باید خداوند تاج
که تاراج را نام ننهد خراج (امیرخسرو)
چو خواجه بیغما دهد خانه را
چه چاره ز تاراج بیگانه را (امیرخسرو)
از تنم چون جان و دل بردی چه اندیشم ز مرگ
ملک ویران گشته را اندیشه تاراج نیست (کاتبی)
معنی تارات در لغتنامه دهخدا
تارات ( اِ ) بعضی نوشته اند که در فارسی مبدل تاراج است، تاخت و تاراج و نهب و غارت و بردن مال مردم باشد، تاراج:
در این شاهد برای معنی مذکور اشکال کرده اند. رجوع بماده بعد شود. || از هم جدا کردن را نیز گویند.
تارات ( ع اِ ) ج ِ تارة، ج ِ تاره ،و این عربی است، کرات و مرات، چند مرتبه و دفعات، مؤلف فرهنگ رشیدی آرد: تارات… بمعنی تاراج شاهدی نیافتم و شعر خاقانی مناسب معنی اول است نه بمعنی تاراج چنانکه جهانگیری گمان برده – انتهی، در جهانگیری بمعنی تاخت وتاراج آورده و شعر خاقانی را مؤید کرده.
از نامه مشک صبح اذفر
سایی به صلایه فلک بر
زآن غالیه ای کنی سمایی
بر تربت بوتراب سایی
خود بر سر خاکش از کرامات
تاتار همی رود به تارات (خاقانی)
تارات ( ع اِ ) مقلوب وتراست، کینه و انتقام: یا تارات فلان ( منتهی الارب ).
معنای غارت در لغتنامه دهخدا
غارت [رَ ] ( ع اِمص ) غارة، تاراج، چپو، چپاول، تالان، چپو کردن، به چپاول بردن، تالان کردن، ج غارات، تاخت و تاراج و نهب و ریسمان نیک بافته || ( ص ) تاراج کننده ( منتهی الارب ) ( از حاشیه برهان چ معین ).