حتما برای شما هم پیش آمده است واژه مخیله را بشنوید یا مشاهده کرده باشید و از معنی دقیق آن مطلع نباشید، در این مطلب معنی دقیق این کلمه را مرور میکنیم (مخیله یعنی چه ? ).
جدول محتوا
معنی مخیله
مترادف و معادل واژه مخیله:
- پندار
- تصور
- خیال
- گمان
- قوه تخیل
- قوه تصور
- ذهن
- پندارگاه
تلفظ: | /moxayyele/ |
نقش: | اسم |
اشتباه تایپی: | lodgi |
جمع مخیله: | مخیلات |
مخیله به انگلیسی: | imagination imaginative faculty |
(مُ خَ یِّ لِ ) [ ع مخیلة ] (اِ) قوة تخیل و تصور.
(مَ لَ یا لِ ) [ ع مخیلة ] (اِ)=
۱ – گمان، پندار
۲ – کبر، تکبر
۳ – ابری که آن را بارنده گمان برند.
قوۀ تخیل، تصور، مرکز تخیل در مغز.
معنی مخیله در لغتنامه دهخدا
مخیله [ م ُ خ َی ْ ی ِ ل َ / ل ِ ] ( ع اِ ) خیال و توهم و پندار ( ناظم الاطباء ).
– قوه مخیله: قوه خیال ( ناظم الاطباء ) رجوع به قوه مخیله شود.
( اسم ) مونث مخیل:
۱- خیال کننده
۲- قوهای که موجب تخیل شود مرکز خیال : احتمال نمیداد که خلاف رضای او در مخیل. سپاه گذرد
نام قوتی که خیال هم گویند
مخیل در لغتنامه دهخدا
مخیل [ م َ ] ( ع ص ) ( از «خ ی ل » ) مرد خال ناک، روی باخال، مرد خال ناک که در بدن وی خال بسیار باشد.
|| ابر که آن را بارنده پندارند.
واژه مخیل [ م ُ ] ( ع ص ) ابر که آماده باریدن شود، ابری که آن را بارنده پندارند.
|| ( از «خ ول » ) سزاوار خیر و نیکوئی، سزاوارو شایسته. یقال: فلان مخیل للخیر: فلان سزاوار خیر و نیکوئی است.
معنی مخیل [ م ُ خ َی ْ ی َ ] ( ع ص ) پنداشته شده و خیال کرده شده، فلان یذهب علی المخیل: ای علی غرر من غیر یقین || ثوب مخیل: جامه پاسبان.
مخیل [ م ُ خ َی ْ ی ِ ] ( ع ص ) آنکه می پندارد و خیال می کند و شک می کند و اندیشه می کند. || آنکه تفرس می نماید || آنکه می گذارد خیال را در نزدیکی بچه شتر، تا گرگ از آن بترسد.
|| آنکه بددل می شود و بازمی ایستد از کسی || به گمان افکننده و بشک و تردید اندازنده و به خیال وادارنده: آنچه کرده است از سر تعجیل بوده است به وسوسه شیطان مسول و توهم نفس اماره مخیل || ابری که آن را بارنده پندارند.
مخیل [ م ُ خ َی ْ ی َ ] ( ع اِ ) جامه ای که در آن نقش جانور باشد:
خشیشی و ابیاری او را وزیر
حرم نرمدست مخیل مشیر. نظام قاری
مخیل بدو گفت رو تن بزن
چو تو موج باشی و او موج زن نظام قاری
فرهنگ معین:
(مُ خَ یِّ ) [ ع ] (اِفا) خیال کننده.
فرهنگ عمید:
۱- آن که خیال می کند، خیال کننده
۲- [مجاز] آن که تهمت می زند
مخیلات در لغتنامه دهخدا
مخیلات [ م ُ خ َی ْ ی َ ] ( ع ص ، اِ ) در نزد اهل منطق: مخیلات عبارت است از قضایای مسلمه یا غیرمسلمه، راست یا دروغ که با تخیل آنها قبض و بسطی در نفس پیدا شود و نفس آدمی از آن متأثر گردد مانند آنکه بگوئی شراب مانند یاقوتی سیال است و یا عسل تلخ و مهوع، که تخیل اولی سبب رغبت و دومی باعث نفرت می گردد.
عبارت از قضایا و مقدماتی هستند که نفس را بجنبانند تا بر چیزی حرص آرد یا از چیزی نفرت گیرد و باشد که نفس داند که دروغ اند. عبارت از قضایائی هستند که در نفس اثر شگفتی آوری گذاشته موجب قبض و بسط شوند، و قیاسی که مرکب از متخیلات است شعر نامند.
مخیلت در لغتنامه دهخدا
مخیلت [ م َ ل َ ] ( ع اِ ) مخیلة، پندار و خیال: و در اصابت حیلت و تقویت پندار و مخیلت می افزاید.
مخیلت [ م َ ل َ ] ( ع مص ) پنداشتن، گمان بردن: خال خیلاً و خیلا و مخیلت || ( اِمص ) کبر و بزرگ منشی || سزاواری: ما احسن مخیلتها: یعنی چه نیکو است سزاواری آن || تفرس و ترسم: الرجل الحسن المخیلت، مرد نیکوتفرس || ( ص ) سزاوار و لایق و شایسته: السحابة رأیناها مخیلة للمطر: آن ابر را لایق و شایسته باریدن می بینیم || سحابة مخیلة: ابر که آن را بارنده پندارند.
مخیلة. [ م ُ ل َ ] ( ع ص ) سحاب مخیلة؛ ابر که آن را بارنده پندارند || سماء مخیلة؛ آسمان آماده باریدن || ( اِمص ) لیاقت و شایستگی طبیعی رجوع به مدخل قبل شود.
مخیلة. [ م ُ خ َی ْ ی َ ل َ ] ( ع اِ ) جای خیال که دماغ باشد، چرا که دماغ جای خیال است.
مخیلة. [ م ُ خ َی ْ ی ِ ل َ ] ( ع ص ، اِ ) نام قوتی است که آن را خیال نیز گویند. قوتی است برای تصور و تخیل اشیاء که آن را آینه عقل گویند، مخیله || ابری که آن را بارنده پندارند.