حتما برای شما هم پیش آمده است واژه « کریه المنظر » را بشنوید یا مشاهده کرده باشید و از معنی دقیق آن مطلع نباشید، در این مطلب معنی دقیق این کلمه را مرور میکنیم ( کریه المنظر یعنی چه ?).
جدول محتوا
معنی کریه المنظر
مترادف «کریه المنظر»:
- بدشکل
- بد قیافه
- بدگل
- بدنما
- بدهیئت
- بدصورت
- زشت
- زشت روی
- کریه منظر
اشتباه تایپی: | ;vdi hglkzv |
متضاد کریه المنظر: | چشمنواز، زیبا |
کریه المنظر به انگلیسی: | ugly clumsy |
بد قیافه، کریه منظر، زشت صورت.
معنای کریه
مترادف کریه :
- بد
- بدگل
- زشت
- ناگوار
- قبیح
- ناپسند
- ناخوشایند
- نفرت انگیز
- نفرت بار
معنی کریه در لغتنامه معین:
(کَ هْ ) [ ع ] (ص ) ناپسند، زشت.
معنای کریه لغتنامه دهخدا
واژه کریه [ ک َ ] ( ع اِ ) شیر بیشه.
کریه [ ک َ ] ( ع ص ) ذوالکراهة، قبیح و ناپسند داشته، ناپسند و ناخوش داشته، رویی که دشوار بود دیدن آن از زشتی، زشت، ناپسند، ناخوش داشته، ناگوار، ناپاک، نفرت انگیز، چرکین، مکروه، شنیع، ناپسند.
– کریه الرائحه: بدبوی.
– کریه الصوت: ناخوش آواز، بدصدا، بدآوا، بدآواز: خطیبی کریه الصوت خود را خوش آواز پنداشتی.
– کریه الطعم: بدمزه.
– کریه المنظر: زشت روی، کریه منظر.
|| ناخواسته.
کریه [ ک َ ] (ع اِ) شیر بیشه.
– کریه الرائحه: بدبوی.
– کریه الصوت: ناخوش آواز، بدصدا، بدآوا، بدآواز : خطیبی کریه الصوت خود را خوش آواز پنداشتی.
– کریه الطعم: بدمزه.
– کریه المنظر: زشت روی، کریه منظر.
|| ناخواسته.
کریه [ ک َ ] (ع ص ) ذوالکراهة، قبیح و ناپسند داشته، ناپسند و ناخوش داشته، رویی که دشوار بود دیدن آن از زشتی، زشت، ناپسند، ناخوش داشته، ناگوار، ناپاک، نفرت انگیز، چرکین، مکروه، شنیع، ناپسند.
فرهنگ عمید:
۱- زشت
۲- ناپسند، ناخواسته، ناپسندداشته
واژه کریه در اشعار فارسی
به یکی زخم تپانچه که بدان روی کریه
بزدم جنگ چه سازی چه کنی بانگ و ژغار (بوالمثل)
از سهم روی و بانگ نفیر کریه او
هر زنده گوش و چشم همی داشت کور و کر (مسعودسعد)
آن به آید که شوم زشت و کریه
تا بوم ایمن در این کهسار و تیه (مولوی)
به یکی زخم تپانچه که بدان روی کریه
بزدم جنگ چه سازی چه کنی بانگ و ژغار (بوالمثل)
از سهم روی و بانگ نفیر کریه او
هر زنده گوش و چشم همی داشت کور و کر (مسعودسعد)
آن به آید که شوم زشت و کریه
تا بوم ایمن در این کهسار و تیه (مولوی)
منظر یعنی چه ?
مترادف و معادل واژه منظر:
- تماشاگاه
- منظره
- چشم انداز
- دورنما
- دید
- دیدگاه
- نگرگاه
- نظرگاه
- لقا
- مقبول
- موردپسند
معنی منظر در لغتنامه معین:
(مَ ظَ ) [ ع ] (اِ) =
- چهره، سیما
- نگاه، نظر
- جای نگریستن ج مناظر
معنی منظر در لغتنامه دهخدا
منظر [ م َ ظَ ] (اِخ ) دهی از دهستان بالاولایت است که در بخش حومه ٔ شهرستان تربت حیدریه واقع است. و 1234 تن سکنه دارد.
واژه منظر [ م َ ظَ ] (ع اِ) جای نگریستن، خوش آیند باشد یا بدنما، جای نگریستن و هر چیزی که آن را می نگرند، خواه خوش آیند باشد و خواه بدنما، و هرچیزی که دیده می شود و محل نگریستن واقع می گردد، نظرگاه، جای نظر، دیدگاه ج مناظر.
|| آنجا که چشم بر آن افتد از روی || چهره و رو زیرا که چهره موضع واقع شدن نظر است چنانکه اکثر نظر بر چهره می افتد، روی و چهره و سیما و صورت و دیدار و شکل و پیکر و هیئت، دیدار، طلعت، ظاهر، صورت، بیرون، مقابل مخبر، باطن، سیرت، درون، ضمیر:
– خورشیدمنظر: خورشیدچهره، زیبارو: عوض را پسری بود خورشیدمنظر محمدنام.
– صباحت منظر: زیبایی روی.
– کریه المنظر: زشت و بدشکل و بدهیکل.
– کریه منظر: بدشکل، زشت صورت، زشت روی: این موش کریه منظر… همه روز مقابح سیرت و مفاضح سریرت تو در پیش همسایگان حکایت می کند.
– کی منظر: شاه دیدار.
|| دریچه که بر سر بام و غیره باشد چرا که دریچه جایی است که در آنجا نشسته نظر به اطراف می کنند، دریچه و یا جای بلند و مرتفعی که از آنجا اطراف را می نگرند.
– ماه منظر: ماهروی، ماه طلعت، زیباروی: باحورپیکران ماه منظر شراب ارغوانی بر سماع ارغنونی نوشند، کنیزکان ماه منظر و دختران زهره نظر را دید به یمین و یسار تخت ایستاده.
– منکرمنظر: کریه منظر، زشت چهره، زشت اندام، زشت روی.
– مهیب منظر: که اندام و پیکری خوف انگیز دارد : پیلی پدید آمد عظیم هیکل جسیم پیکر مهیب منظر.
– هفت منظر: کنایه از هفت فلک.
|| کاخ || چشم انداز، دورنما، ج مناظر || گاهی به معنی چشم باشد چرا که چشم محل خروج نظر و جای پیدا شدن بصر است، نگاه و نظر چشم.
منظر [ م َ ظَ ] ( ع اِ ) جای نگریستن، خوش آیند باشد یا بدنما، جای نگریستن و هر چیزی که آن را می نگرند، خواه خوش آیند باشد و خواه بدنما، و هرچیزی که دیده می شود و محل نگریستن واقع می گردد، نظرگاه، جای نظر، دیدگاه، ج مناظر.
|| آنجا که چشم بر آن افتد از روی || چهره و رو زیرا که چهره موضع واقع شدن نظر است چنانکه اکثر نظر بر چهره می افتد. روی و چهره و سیما و صورت و دیدار و شکل و پیکر و هیئت، دیدار، طلعت، ظاهر، صورت. بیرون، مقابل مخبر، باطن، سیرت، درون ، ضمیر.
فرهنگ عمید:
۱- جای نگریستن و نظر انداختن.
۲- آنچه در برابر چشم واقع شود.
واژه منظر در اشعار فارسی
منظرت به ز مخبر است پدید
که به تن زفتی و به دل زفتی (علی قرط اندکانی)
هم میر نیکومنظری هم شاه نیکومخبری
بر منظر و بر مخبر تو آفرین باد آفرین (فرخی)
گر منظری ستوده بود شاه منظری
ور مخبری گزیده بود میر مخبری (فرخی)
ز منظرش به همه وقت فر یزدانی
همی درخشد باد آفرین بر آن منظر (عنصری)
مطالب پیشنهادی
کریه المنظر یعنی چه ?