حتما برای شما هم پیش آمده است کلمه « شرزه » را بشنوید یا مشاهده کرده باشید و از معنی دقیق آن مطلع نباشید، در این مطلب معنی دقیق این کلمه را مرور میکنیم ( شرزه یعنی چه ?).
معنی شرزه
مترادف و معادل واژه شرزه:
- خشمگین
- خشمناک
- غضبناک
- پرقدرت
- زورمند
- قدرتمند
- قوی
- تند و تیز
اشتباه تایپی: | avci |
شرزه به عربی: | عنیف |
شرزه به انگلیسی: | fierce rapacious wrathful |
(شَ زِ ) (ص)=
۱ – خشمناک
۲ – زورمند
۳ – تند و تیز
۱- خشمناک، خشمگین: برآمد به بالا چو شرزه پلنگ / خروشان یکی تیغ هندی به چنگ (فردوسی: ۴/۱۲۷ ).
۲- زورمند و دلیر
شرزه در لغتنامه دهخدا
شرزه [ ش َ زَ ] ( ع اِ ) یکی شرز، بمعنی شدید و سخت، شدیده ای از شداید دهر || هلاکت: رماه اﷲ بشرزة لاینحل منها؛ ای اهلکه || قوت، شدت، صعوبت، درشتی، سختی.
|| سرکش. نافرمان.
واژه شرزه [ ش َ زَ / زِ ] ( ص ) خشمگین، تند و تیز و خشمگین و غضبناک، خشمگین و برهنه دندان، خشمناک بود و از اینجا گویند شیر شرزه، خشمگین و پرقوت و بسیار نیرو بود و اطلاق این لفظ به غیر از شیر و پلنگ بر سبع و دد دیگر واقع نشده است.
برهنه دندان و صاحب قوت و زورمند، این لغت را به غیر از شیر و پلنگ بر سبع دیگر اطلاق نکرده اند و صاحب مؤید الفضلاء گوید: شرزه درنده ای است غالب تر از شیر، شیر خشمناک و برهنه دندان و بر پلنگ نیز اطلاق کنند.
|| کسی که خود را در حالت جنگ یا دفاع قرار دهد و عربده کند. غرنده مانند شیر و دیگر حیوانات. درنده و سبع، خروشان و غران.
– بشرزه، درندگی، خشمناکی و جنگندگی: و معدن شیران است [ کامیفروز ] چنانکه هیچ جای مانندآن شیران نباشد بشرزه و چیرگی.
– شیر شرزه و شرزه شیر، شیر خشمناک و غرنده و نیرومند.
– || دلاور و جنگ آور و نیرومند.
در بهار عجم نوشته که: شرزه مطلق حیوان قوی و مهیب و تخصیص خشمناک و برهنه دندان چنانکه در سروری و رشیدی و تخصیص صاحب برهان که درنده ای است غالب تر از شیر چنانچه از مؤید الفضلاء نقل کرده و تخصیص صاحب جهانگیری که این لفظ را جز بر شیر و پلنگ اطلاق نکنند همه بیجاست، درنده، خشمناک و مهیب و سهمناک و این لفظ اکثر در صفت شیر و پلنگ واقع شود، در شواهد ذیل شرزه را صفت شیر و یوز و پلنگ و هیون و اسب و پیل آورده اند.
|| متغیر، کسی که خود را برای انتقام حاضر کند || پهلوان و شجاع، دلاور، جنگجو، نیرومند و قوی.
واژه شرزه در اشعار فارسی
ز شیری که باشد شکارش پلنگ
چه زاید بجز شیر شرزه به جنگ فردوسی
تاج شاهان ز سر بزیر نهند
در میان دو شرزه شیر نهند نظامی
خروشید و بار عروسان ببست
ابر پشت شرزه هیونان مست فردوسی
وز دگر سو درآمدند بکار
شرزه یوزان چوشیر شرزه نر فرخی
شیران فکنی شرزه و پیلان فکنی مست
شیران به خدنگ افکنی و پیل به زوبین فرخی
از عدل او آرام یابد همی
با شیر شرزه اشتر اندر عطن فرخی
ای جهان آرای شاهی کز تو خواهد روز رزم
پیل آشفته امان و شیر شرزه زینهار فرخی
روز پیکار و روز کردن کار
بستدندی ز شیر شرزه شکار عنصری
دلیری کند با من آن نادلیر
چو گور گرازنده با شرزه شیر نظامی
چه خورد شیر شرزه در بن غار
باز افتاده راچه قوت بود سعدی
به کارهای گران مرد کاردیده فرست
که شیر شرزه درآرد به زیر خم کمند سعدی
کسی که از تو نهان کینه دارد اندر دل
دلش به طاعت تو شرزه گردد و توسن عنصری
شرز در لغتنامه دهخدا
شرز [ ش َ ] ( ع اِمص ) درشتی و سختی، غلظت و شدت: عذاب شرز، عذاب شدید || توانایی، قوت || هلاکت و منه: رماه اﷲ بشرزة، ای بهلکة || ( ص ) سخت.
واژه شرز [ ش َ ] ( ع مص ) بریدن، بریدن و قطع کردن.
شرز [ ش َ رَ ] ( ع ص ) خالص از هر چیزی.
معنای شرز [ ش َ ] ( ع اِ ) نظر فیه اعراض کنظر المعادی و المبغض، نگاهی که در آن اعراض باشد چون نگاه دشمن و بغض دارنده.
شرز [ ش ِرْ رِ ]( اِخ ) کوهی است به بلاد دیلم، نام کوهی است به بلاد دیلم و مرزبان ری آنگاه که عتاب بن ورقاء ری را بگشاد به کوه شرز کشید.