حتما برای شما هم پیش آمده است واژه « حزین » را بشنوید یا مشاهده کرده باشید و از معنی دقیق آن مطلع نباشید، در این مطلب معنی دقیق این کلمه را مرور میکنیم (حزین یعنی چه ?).

معنی حزین
معنی حزین

معنی حزین

مترادف و معادل واژه حزین:

  • اندوهگین
  • غمناک
  • پژمان
  • غم انگیز
  • حزن آور
  • حزن انگیز
  • غمین
  • محزون
  • افسرده
  • متاسف
  • مغموم
  • ملول
  • نژند
تلفظ:/hazin/
اشتباه تایپی:pcdk
اشتباه املایی:هزین
متضاد حزین: شاد
مشعوف
حزین در حل جدول کلمات:اندوهگین, دلتنگ
حزین به انگلیسی:sad
blue
dejected
depressed
معنی حزین
معنی حزین در لغتنامه معین ?

(حَ ) [ ع ] (ص) اندوهناک، غمگین.

معنی حزین در فرهنگ عمید ?

غمگین، اندوهگین، اندوهناک، غمناک.

معنی حزین در لغتنامه دهخدا

حزین [ ح َ ] ( ع ص ) محزون، مهموم، غمناک، اندوهناک، اندوهگین، غمگن، غمگین، غمین، اندوهگن، غمنده، مغموم، افسرده: مِحزان ، حزنان: که خاطری حزین دارد. ضد مسرور، ج ، حِزان، حُزناء: چون یعقوب را دید سلام کرد و گفت ایها الشیخ الحزین.

گر چنین باشی بهر شاعر که آید نزد شاه
بس که باید مر ترا بودن حزین

منوچهری

گوزن آسا بنالم زار پیش چشم آهویت
چه سگ جانم که چندین ناله زین جان حزین خیزد خاقانی

چو استر سزاوار پالان و قیدی
اگر از پی استر و زین حزینی ناصرخسرو

آسیائی زودگرد است این فلک
زو نشاید بود شاد ونی حزین ناصرخسرو

آنکه خواهد خردنخواهد مل
وانکه باشد حزین نبوید گل سنائی

من که باشم که در وجود نیم
تا در این دور کم حزین باشم خاقانی

فضل کن مگذار کز مشتی خسیس
چون منی در دور تو باشد حزین خاقانی

دایم دل تو حزین نماند
یکسان فلک اینچنین نماند نظامی

بهر گریه آدم آمد بر زمین
تا بود گریان و نالان و حزین مولوی

مگر شکوفه بخندید و بوی عطر برآمد
که ناله در چمن افتاد بلبلان حزین را سعدی

– آواز حزین: آوازی سوزناک :


چه خوش باشد آواز نرم حزین
به گوش حریفان مست صبوح سعدی

– مطرب حزین: خنیاگری با آواز سوزناک :

حزین و خسته ملولان دولتت همه سال
تو گوش کرده به آواز مطربان حزین سعدی

– ناله حزین: ناله ٔزار.
|| لحنی از موسیقی، رجوع به آهنگ شود.

حزین [ ح َ ] ( اِخ ) آبی است به نجد.

معنای حزن

مترادف و معادل واژه حزن:

  • اندوه
  • دلتنگی
  • غصه
  • غم
  • کرب
  • کربت
  • گرفتگی
  • ملال
  • ملالت
تلفظ:/hozn/
حزن به انگلیسی:depression
sadness
sorrow
grief
متضاد حزن: سرور
معنای حزن

معنای حزن در لغتنامه دهخدا

حزن [ ح ُ ] ( ع اِ ) اندوه، غم، کمد، انده، غم، حَوبَة، اندوهگنی، حزن، غمی که آدمی را افتد پس از فوات محبوب، خدوک، غمگنی، غمگینی، گُرم، تیمار، خلاف سرور، خلاف فرح، عبارة عما یحصل لوقوع مکروه او فوات محبوب فی الماضی، ج احزان :

– بوالحزن: دائم الحزن، محزون، اندوهناک.

– بیت الحزن: بیت الاحزان، خانه احزان.
– || کنایت از خانه ای که یعقوب زمان ناپدید شدن یوسف در آن نشسته بود.

– عام الحزن: سالی که خدیجه زوجه رسول و عم او ابوطالب درگذشته و این نامی است که رسول به آن سال داده و آن سه سال پیش از هجرت بوده.

حزن [ ح ُ ] ( ع مص ) اندوهگین کردن، اندوهگن کردن، اندوهناک گردانیدن || اندوهناک شدن، اندوهگین شدن.

حزن [ ح َ زَ ] ( ع اِمص ) حُزن، اندوه، غم، انده، حدوک، کمد، حوبه، غمگنی، غمگینی.

و در ادبیات فارسی گاهی کلبه و گاهی خانه احزان نیز آمده است.

حزن. [ ح َ زَ ] ( ع ص ، اِ ) زمین درشت، ناپدرام. زمین ناپدرام، زمین ناهموار، زراغن، زراغنگ، زمین ستبر، سنگلاخ، حزنة، وعر، درشت ناک. مقابل سهل.( منتهی الارب ). حزم. هموار. یاقوت بنقل از کتاب العین آرد: الحزن من الارض و الدواب ما فیه خشونة، حزم، قال ابوعمرو الحزن و الحزم الغلیظ من الارض. و در صحاح گوید: الحزم ، ارفع من الحزن، ج ، حزون.

فرهنگ معین:

(حَ یا حُ زَ ) [ ع ] (اِ) اندوه

فرهنگ عمید:

اندوه، دلتنگی.

واژه حزن در اشعار فارسی

یعقوب دلم ندیم احزان
یوسف صفتم مقیم زندان خاقانی

هم او را از آن حاصلی نیستی
وگرخویشتن در حزن کشتمی خاقانی

الوداع ای کعبه کاینک هفته ای در خدمتت
عیش خوابی بوده و تعبیرش احزان آمده خاقانی

جهانی بود در عین عدم غرق
نه اسم حزن بود و نه طرب بود عطار

کامران باش و شادمانه بزی
دشمنانت اسیر گُرم و حزن فرخی

خویشتن سوزیم و هر دو بر مراد دوستان
دوستان در راحتند از ما و ما اندر حزن منوچهری

گفتم چه پیشه دارد مهر و هوای او
گفتا یکی بلا بزداید یکی حزن فرخی

قسم تو باد از این جهان خرمی
قسم بداندیش گرم و حزن فرخی

هر که بر او سایه فکند آن درخت
رست ز تیمار و ز کرب و حزن فرخی

ای باده فدای تو همه جان و تن من
کز بیخ بکندی ز دل من حزن من منوچهری

اندک اندک نور را بر نار زن
تا شود نار تو نورای بوالحزن مولوی

مرا ملال گرفته ز دیر ماندن شب
تنی به رنج و عذاب و دلی به گرم حزن مسعودسعد

بینادلان ز گفته من در بشاشتند
کوری آن گروه که جز در حزن نیند خاقانی

زین می خوش همچو من نوش کن ای خوش سخن
از سر رنج و حزن خیز و برآور دمار خاقانی

رو بهم کردند هر سه مفتتن
هر سه را یک رنج و یک درد و حزن مولوی

بدین شکسته بیت الحزن که می آرد
نشان یوسف دل از چه زنخدانش حافظ

هفت مردان که منم هشتم ایشان به وفا
کهفشان خانه احزان بخراسان یابم خاقانی

یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور حافظ

مطالب پیشنهادی

به این پست امتیاز بدید...

خیلی ضعیف/ضعیف/متوسط/خوب/عالی

میانگین امتیازات :4.8 تعداد آرا: 369

هنوز کسی رای نداده...




طراحی سایت بیوگرافی شما
یکبار هزینه برای 5 سال
آدرس دلخواه شما با پسوند .ir