حتما برای شما هم پیش آمده است کلمه « کرانه » را بشنوید یا مشاهده کرده باشید و از معنی دقیق آن مطلع نباشید، در این مطلب معنی دقیق این کلمه را مرور میکنیم (کرانه یعنی چه ?).

معنی کرانه
معنی کرانه

معنی کرانه

مترادف و معادل واژه کرانه:

  • جانب
  • جهت
  • طرف
  • افق
  • ساحل
  • کنار
  • کناره
  • طره
  • عرض
  • گوشه
  • ناحیه
  • سو
  • مرز
  • سرحد
  • خط سرحدی
تلفظ کرانه:/karAne/
اشتباه تایپی:;vhki
کرانه به عربی:شاطی
کرانه به انگلیسی:beach
coast
edge
end
front
frontage
sand
seacoast
seashore
strand
waterfront
waterside
littoral
border
معنی کرانه
معنی کرانه در لغتنامه معین ?

(کَ نِ ) [ په ] (اِ) =
۱ – کنار، لب ساحل
۲ – پایان

معنی کرانه در فرهنگ عمید ?

۱- ساحل، کنار
۲- طرف، سو
۳- [قدیمی] انتها، پایان: خدای را مددی ای دلیل راه حرم / که نیست بادیهٴ عشق را کرانه پدید (حافظ: ۴۶۴ ).
* کرانه کردن: (مصدر متعدی ) [قدیمی]
۱- به پایان رساندن
۲- (مصدر لازم ) [مجاز] منحرف شدن

معنی کرانه در لغتنامه دهخدا

کرانه [ ک َ ن َ / ن ِ ] ( اِ ) بمعنی کران باشد که کنار است، طرف، جانب، حاشیه، کناره.

گوشه، مقابل میانه، شفا، حرف، خوز و خسب دو شهری است بر کرانه بیابان، بهره، آخر شهر کرمان است و بر کرانه بیابان نهاده و از آنجا به سیستان روند.

جرمنگان خرد و جرمنگان بزرگ دو شهر است بر کرانه بیابان نهاده، اسبش [ اسب خواجه احمد ] تا کرانه رواق که به ماتم به آنجا نشسته بود بیاوردند و برنشست ( تاریخ بیهقی ).

امیر رضی اﷲ از نمازگاه شهر راه بتافت با فوجی از غلامان خاص و به کرانه شهر بگذشت، باغی داشت در محمدآباد کرانه شهر، آنجا بودی بیشتر ( تاریخ بیهقی ) همیشه چشم نهاده بودی [ بوسهل ] تا پادشاهی بزرگ و جبار بر چاکری خشم گرفتی و آن چاکر را لت زدی و فروگرفتی این مرد از کرانه بجستی و المی بزرگ بدین چاکر رسانیدی و این خطها که از کرانه هر بخشی تا دیگر کرانه خیزد براستی، آن را اوتار خوانند یعنی زه ها.


میانه صف مردان بدم چو گوهر تیغ
چو نقطه زرهم بر کرانه بازآورد

خاقانی

گرچه هفت اختر به یک جا دیده اند
جای کیوان بر کران دانسته اند خاقانی

کرانه آسمان: افق.
کرانه بودن چیزی را: آغاز و انجام داشتن، اطراف و جوانب داشتن:

ستم را میان و کرانه بود
همیدون ستم را بهانه بود فردوسی

کرانه های چاه: اطراف چاه از سوی درون.
|| سرحد، مرز || نوک || اول، ابتدا || بن || انتهاء، آخر، ختم، فرجام، نهایت، پایان:

شبا! پدید نیاید همی کرانه تو
برادر غم و تیمار من مگر توئیا آغاجی

جفا کنی و بدان ننگری که هم روزی
وفای ما و جفای ترا کرانه بود منوچهری

مکر جهان را پدید نیست کرانه
دام جهان را زمانه بینم دانه ناصرخسرو

یا وصل ترا نشانه بایستی
یا درد مرا کرانه بایستی خاقانی

تو خفته ای و نشد عشق را کرانه پدید
تبارک اﷲ ازین ره که نیست پایانش حافظ

به کرانه: در آخر، به آخر، به فرجام، سرانجام، عاقبت :

آس شدم زیر آسیای زمانه
نیسته خواهم شدن همی به کرانه کسائی

به کرانه رسیدن: تمام شدن. آخر شدن. سپری گشتن: در قصه چنین آمده است که چون ایوب این دعا بکرد آن محنت از وی به کرانه رسید.


|| به انتها رسیدن، به آخرین حد چیزی واصل شدن.
بی کرانه: بی پایان، بی انتها :


راهی راست است بگزین ای دوست
دور شو از راه بی کرانه و ترفنج.

رودکی

بیندیش کاین جنبش بی کرانه
چرا اوفتاد اندرین جسم اکبر.

ناصرخسرو

در راه او رسید قدمهای سالکان
وین راه بی کرانه بپایان نمی رسد.

عطار

|| بی حد. بی اندازه :


تا هست پر روایت علم علی زمین
تا هست پر حکایت عدل عمر جهان
آثار بی کرانه تو باد بر زمین
اقبال جاودانه تو باد در جهان.

ادیب صابر

|| حد، اندازه:


چندانت قدر باد که آن را کرانه نیست
چندانت عمر باد که آن را شماره نیست.

سنائی

کرانه نبودن چیزی را یا امری را: حد و اندازه نداشتن.
کرانه نبودن سپاه را: از انبوهی جوانب آن پیدا نبودن. حد واندازه نداشتن از کثرت و انبوهی :


سپاهی که آن را کرانه نبود
بد آن بد که اختر جوانه نبود.

فردوسی

سپه را میان و کرانه نبود
همان بخت دارا جوانه نبود.

فردوسی

به انگشت لشکر به هامون نمود
سپاهی که آن را کرانه نبود.

فردوسی

|| ساحل، لب، ریف، شاطی، کنار: وخش ناحیتی است آبادان و بر کرانه وخشاب نهاده، شهروا شهرکی است [ به ناحیت کرمان ] بر کرانه دیرا.


چو نزدیک آن ژرف دریا رسید
مر او را میان و کرانه ندید فردوسی

خردمند کز دور دریا بدید
کرانه نه پیدا و بن ناپدید فردوسی

خجسته درگه محمود زاولی دریاست
چگونه دریا کآن را کرانه پیدانیست منسوب به فردوسی

از فزع او به شب فراز نیاید
دشمن سلطان از آن کرانه جیحون فرخی

چو زین کرانه شه شرق دست برد به تیر
بر آن کرانه نماند از مخالفان دیار فرخی

چون سلطان به کشتی رسید کشتیها براندند و به کرانه رود رسانیدند ( تاریخ بیهقی ) بر کرانه جوی بزرگ سراپرده و خیمه بزرگ زده بودند و سخت بسیار لشکر بود، دیگر روز برنشست و به کرانه جیحون آمد.


غرقه خون هزار کشتی گشت
که یکی بر کرانه می نرسید خاقانی

چو در دریا فتادی از کرانه
مکن تعجیل کآن دردانه گردد عطار

بده کشتی می تا خوش برآییم
از این دریای ناپیدا کرانه حافظ

|| گوشه، زاویه || دیار، کشور، ناحیه || افق || ضلع || رکن..

|| مرغی را نیز گفته اند سیاه رنگ و بطی ءالسیر یعنی تند نتواند پریدن و این مصحف کرایه است .رجوع به کرایه شود.

کرانه گرفتن در لغتنامه دهخدا

کرانه گرفتن [ ک َ ن َ / ن ِ گ ِ رِ ت َ ] ( مص مرکب ) اعتزال جستن، عزلت گزیدن ( یادداشت مؤلف )، کرانه کردن، کرانه جستن :

چون دشمنان کرانه گرفتی ز دوستان
تا قول دوستان من اندر تو گشت راست فرخی

زین جفته خوری کرانه گیرد
با جفت خود آشیانه گیرد نظامی

عاقل که می مغانه گیرد
از زحمت خود کرانه گیرد نظامی

مطالب پیشنهادی

معنی کرانه چیست ?

به این پست امتیاز بدید...

خیلی ضعیف/ضعیف/متوسط/خوب/عالی

میانگین امتیازات :4.8 تعداد آرا: 346

هنوز کسی رای نداده...




طراحی سایت بیوگرافی شما
یکبار هزینه برای 5 سال
آدرس دلخواه شما با پسوند .ir