شاید شما هم در مورد نوشتن بهرهمند یا بهرمند دچار شک شوید که کدام املا درست می باشد ، در این مطلب املای این واژه را بررسی میکنیم تا در هر مورد از املای صحیح استفاده کنیم (بهرهمند یا بهرمند ?).
املای درست این واژه « بهرهمند » میباشد . نوشتن و تلفظ آن به صورت « بهرمند » نادرست است .
توجه : « ﻫ » غیر ملفوظ پیش از پسوند حذف نمی شود.
مثال : علاقه مند، بهره مند، دیده بان.
جدول محتوا
معنی بهره مند
مترادف و معادل واژه بهره مند:
تلفظ بهرهمند: | /bahremand/ |
متضاد بهره مند: | بی بهره محروم |
بهره مند به انگلیسی: | enjoying having a share fortunate [fig.] fortunate |
فرهنگ عمید:
دارای بهره و نصیب، سودبرده، کسی که از چیزی یا کاری سود و بهره برده باشد.
معنی بهره مند در لغتنامه دهخدا
بهره مند [ ب َ رَ / رِ م َ ] ( ص مرکب ) کامیاب، متمتع و دارای حظ و نصیب، برخوردار، محظوظ. بهره ور، صاحب حظ: و از عدل و انصاف خود همگنان رابهره مند گردانید.
نکردی کسی را چومن بهره مند
ز گنج و ز تخت و ز نام بلند فردوسی
به بهرام گفتند کای بهره مند
بشاهی تویی جان ما را پسند فردوسی
زمین آمد از اختران بهره مند
هم از هر سه ارکان ز چرخ بلند اسدی
گشادن بند هر شغلی توانی
که از انواع دانش بهره مندی سوزنی
مبادا بهره مند از وی خسیسی
بجز خوشخوانی و زیبانویسی نظامی
تو بر سمندی و بیچارگان اسیر کمند
کنار خانه زین بهره مندو من مهجور سعدی
من از این طالع شوریده برنجم ورنی
بهره مند ازسر کویت دگری نیست که نیست حافظ
پس آن قوم که برایشان مال سال گذشته مانده بود بدان بهره مند شد و دیگران محروم شدند.
چو عصا هرکس که باشد بهره مند از راستی
زیر دست خلق شد محکوم نابینا فتاد کلیم
معنای بهره مندی
مترادف و معادل واژه بهره مندی:
- انتفاع
- بهره وری
- تمتع
- کامیابی
- بهره برداری
تلفظ بهره مندی: | /bahremandi/ |
متضاد بهره مندی: | بی بهرگی |
بهره مندی به انگلیسی: | enjoyment |
بهره مندی در لغتنامه دهخدا
بهره مندی [ ب َ رَ / رِ م َ ] ( حامص مرکب ) کامیابی و تمتعو بختیاری و سعادتمندی:
ز تاجت آسمان را بهره مندی
زمین را زیر تخت سربلندی نظامی
فرهنگ عمید:
بهره مند بودن، دارای بهره و نصیب بودن، کامیابی.
معنی بهره در لغتنامه دهخدا
بهره [ ب ُ رَ ] ( ع اِ ) زمین فراخ || میانه وادی، میان وادی.
– بهره الحلقه: میانه آن، بهره الفرس: میانه آن، بهره اللیل: میانه ٔآن، میان شب، بهره الوادی: میان آن، بهره الیوم: میان روز.
|| سود و فایده و نفع، ربح، سود، نفع، فایده، مبلغی که وام گیرنده در ازاء استفاده از پول به وام دهنده می پردازد. و معمولاً سالیانه براساس صدی چند از سرمایه احتساب میشود. بهره ساده فقط براساس پولی که وام گرفته شده و بهره مرکب براساس اصل وام بعلاوه بهره پرداخت نشده حساب میشود. || بخت و طالع و توفیق || حاصل، حاصل، محصول، میوه || یک لنگه از بار خر و شتر و یا اسب.
بهره [ ب َ رَ / رِ ] ( اِ ) حصه و نصیب و حظ وقسمت، پهلوی «بهرک » قسمت، نصیب، حصه و با لفظ داشتن و برداشتن و بردن مستعمل است، نصیب و بخش و بهر و برج نیز با این ترادف دارد و بتازیش حصه خوانند، حظ، زون، حظ، ذنوب، کفل، نصیب، نصیب، حظ، حصه و نصیب و قسمت و بخش و حظ و تمتع، خلاق، قسم، قسمت، بخش، سهم، نیاوه، فرخنج، جزء:
حسودانْت را داده بهرام نحس
ترا بهره کرده سعادت زواش اورمزدی
یکی بهره را بر سه بهره است بخش
تو هم بر سه بهر ایچ برتر مشخش ابوشکور
یکی دست بشکم من کرد و دلم بیرون کشید و به دونیم کرد و خونی سیاه از آنجا بیرون کرد و گفت این بهره شیطانی است.
عدو را بهره از تو غل و پاوند
ولی را بهره از تو تاج و پرگر دقیقی
فرهنگ معین:
(بَ رِ ) [ په ] ( اِ ) =
۱ – نصیب، قسمت
۲ – سود، نفع
۳ – حاصل، محصول
۴ – حاصل قست
فرهنگ عمید:
۱- (بانکداری ) سود بانکی
۲- سود، فایده
۳- [قدیمی] قسمت، نصیب، بخش
۱- به راه، باراه
۲- نیکو
۳- آراسته
۴- مناسب
معنای مند در لغتنامه دهخدا
مند [ م َ ]( پسوند ) یعنی خداوند، با کلمه دیگر ترکیب کنند و تنها مستعمل نشده چون مستمند و دردمند و روزی مند و آزمند و آه مند.
به معنی صاحب و خداوند باشد و بیشتر در آخر کلمات آید، همچو دولتمند: یعنی صاحب دولت و ارجمند: یعنی صاحب و خداوند قدر و قیمت و حاجتمند و دردمند هم از این قبیل است به معنی صاحب درد و غمناک.
از جمله حروفی است که همیشه به آخر اسم ملحق می گردد و معنی دارایی و خداوندی به آن می دهد، مانندارجمند؛ یعنی خداوند قدر و قیمت و حاجتمند؛ یعنی صاحب حاجت و محتاج و دردمند: یعنی دارای درد و خردمند؛یعنی دارای خرد و عقل، در پهلوی، مند و نیز اومند . اوستایی ، منت.
مزید مؤخری است که معمولاً به آخر اسم معنی درآید و تصاحب و مالکیت را رساند، مانند: آبرومند، آرزومند. آزمند، آگه مند، آهمند، آهومند، ادراک مند، ارادتمند، ارمند، اصل مند، اقبالمند، اندوهمند، اندیشمند، اندیشه مند، بخت مند، بزه مند، بهره مند، بیدادمند. پندمند. پورمند. پیروزمند. ثروتمند. حاجتمند. حسرتمند، خارمند، خجلتمند، خردمند، خطرمند، خندانمند، خواهشمند، دانشمند، دردمند، دولتمند، رحم مند، رضامند، رنجمند، روزی مند، زورمند، زهرمند، زیانمند. سازمند، سالمند، سخاوتمند، سزامند، سعادتمند. سودمند. شرافتمند. شره مند. شعورمند. شکایتمند. شکوهمند، شکْوه مند، طالعمند، عفومند، عقلمند، عقیده مند. علاقه مند. عیالمند. غیرتمند. فراستمند. فرمند. فرهمند. فضیلت مند. فیروزمند. قرضمند. قیمت مند، کارمند، کرامند، کراهتمند، کندمند، گره مند، گله مند، مزدمند، مستمند، مهرمند، نیازمند، نیرومند، نیومند، هنرمند، هوشمند، یارمند، یالمند.
|| در کلمه کشتمند معنی جای دهد نظیر زار در کشتزار به معنی مزرعه || مزید مؤخر امکنه: میمند. بیمند، فیروزمند، هیرمند = هیلمند.
معنای مند در فرهنگ معین
(مَ ) [ په ] پساوند که در آخر کلمه درمی آید و معنی صاحب و دارنده را می رساند مانند: ارجمند، خردمند، دانشمند، هنرمند.
معنای مند در فرهنگ عمید
صاحب، دارنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): ارجمند، خردمند، دردمند، در بعضی ترکیبات واو هم افزوده می شود مثل: برومند، تنومند، دانشومند.
مطالب پیشنهادی
بهرهمند یا بهرمند ?
معنای بهره مند با رویکرد سود طلبی چیست ؟