حتما برای شما هم پیش آمده است کلمه « آفاق » را بشنوید یا مشاهده کرده باشید و از معنی دقیق آن مطلع نباشید، در این مطلب معنی دقیق این کلمه را مرور میکنیم (آفاق یعنی چه ?).
معنی آفاق
مترادف و معادل واژه آفاق:
- جهان
- دنیا
- عالم
- گیتی
- جمع افق
- افق ها
- کرانه های آسمان
- کرانه ها
- کیهان
- کران تا کران
- کرانه ها
- نام همسر نظامی گنجوی
- نام یکی از ایام عرب
تلفظ آفاق: | /~AfAq/ |
متضاد آفاق: | انفس |
آفاق به انگلیسی: | horizons the world [ext] (quarters of) the worid |
آفاق [ ع ] ( اِ ) جِ افق=
۱ – کرانه های آسمان، دشت
۲ – عالم، جهان
۱- کرانه های آسمان
۲- کشورها
۳- جهان هستی، وجود
۴- [قدیمی] همۀ جهان، مردم جهان
۵- [قدیمی] کنارها، اطراف
معنی آفاق در لغتنامه دهخدا
آفاق ( ع اِ ) ج ِ افق، کران ها، کرانه های آسمان، اطراف، اطراف هامون، نواحی، اقطار || عالم، گیتی، جهان، جایها، و توسعاً زمانه، روزگار:
– آفاق حمایلی، آفاق مایله، نقاطی از زمین که در غیر خط استوا و دو قطب واقع شده است.
– آفاق دولابی ( استوائی ): نقاطی از زمین که بر خط استواست.
– آفاق رَحَوی: نقاطی از زمین که در قطب شمال یا جنوب افتاده است.
افاق [ اُ ] ( اِخ ) موضعی است، یاقوت آرد: افاق و افیق دو موضع در بلاد بنی یربوع نزدیک به الخصی. در آن موضع یکی از جنگهای عرب روی داد که در آن عمربن الجزور فارس بکر بدست معدان بن قعنب تمیمی بقتل رسید.
معنی افاق [اُ] ( اِخ ) یوم…، جنگی است.
افاق [ اُ ] ( اِخ ) یوم…، نام یکی از ایام عرب است. این وقعه در بلاد بنی یربوع در موضعی بنام افاق روی داد و عمربن الجزور فارس بکر بدست معدان بن قعنب تمیمی بقتل رسید.
واژه آفاق در اشعار فارسی
روزی برسیدم بدر شهری کآن را
اجرام فلک بنده بدآفاق مسخر ناصرخسرو
در آفاق هرجا ز نزدیک و دور
نبد کآن نه از فرّ اویافت نور فردوسی
بجست آنکه هرگز نجسته ست کس
سخن ماند از وی در آفاق و بس فردوسی
ای خداوندی کِت نیست در آفاق نظیر
رحمت و فضل تو زی حجت تو مستتر است ناصرخسرو
آفاق جهان زیر اوست و او خود
بیرون ز جهانست و در جهانست ناصرخسرو
چو عهد عدو جرم آفاق تیره
چو تیغ یلان روی مریخ احمر ناصرخسرو
زهی دین طرازی که بی نقش نامت
در آفاق یک حرف معجم ندارم خاقانی
عیاره آفاق است این یار که من دارم
بازیچه ایام است این کار که من دارم خاقانی
بی ادب تنها نه خود را داشت بد
بلکه آتش در همه آفاق زد مولوی
چون مرد برفتاد ز جای و مقام خویش
دیگر چه غم خورد همه آفاق جای اوست سعدی
سرتاسر آفاق بهیچم نخرند
یارب چه متاعم که خریدارم نیست اوحدی
هرچه در آفاق زخیر و ز شر
هرکه در آفاق شناسد مگر خواجو
ملک همه آفاق بدو روی نهاده ست
هرچ آن پدرش را نگشاد او بگشاده ست منوچهری
همه اطراف گرفت و همه آفاق گشاد
صیت مسعودی و آوازه ٔشه سلطانی حافظ
معنای آفاقی در لغتنامه دهخدا
آفاقی ( ص نسبی ) منسوب به آفاق.
– سیر آفاقی: در اصطلاح صوفیه و ارباب سلوک، دیدن جهان، سیر در بیرون نفس. مقابل سیر انفسی وخارجی. متخذ از این آیت قرآن : سنریهم آیاتنا فی الاَّفاق و فی انفسهم حتی یتبین لهم انه الحق ( 53/41 ).
|| ( اصطلاح فقه ) افقی، آنکه در بیش از شانزده فرسنگی خانه اقامت دارد و او مکلف به گزاردن حج تمتع است.
آفاقی در لغتنامه معین:
آفاقی [ ع – فا ] (ص نسب) منسوب به آفاق، بیرونی، خارجی.
مطالب پیشنهادی
- برخوردار یعنی چه ?
- ارتزاق یعنی چه ?
- لعاب یعنی چه ?
- مشتاق یعنی چی ?
- عید آمد و ما خانه ی خود را نتکاندیم
آفاق یعنی چه ?