شاید شما هم در مورد نوشتن مهمان یا میهمان دچار شک شوید که کدام املا درست می باشد ، در این مطلب معنی هر واژه را بررسی میکنیم تا در هر مورد از املای صحیح استفاده کنیم . ( مهمان یا میهمان ؟ )

در ادبیات فارسی هر دو واژه « مهمان » و « میهمان » پذیرفته شده است و نمیتوان هیچکدام را غلط معرفی کرد ، میهمان در زمان حاضر حالت ادبی تری دارد .
مثال :
- « اگر ما مهمان روزگاریم روا نباشد که بر مهمان جفا کنند.» (تاریخ الوزرا)
- «کسی فرستادند به دیه که ما مردمانی غریبیم این جا افتاده؛ از محنت میهمان شماییم. پارهای آرد فرستی.» (اسرار التوحید)
تلفظ | مِهمان |
متضاد | میزبان صاحب مجلس |
مهمان به انگلیسی | Guest visitor houseguest visitant |
تعریف مهمان :
- کسی که به خانه کسی دیگر برود و زمانی را در آنجا بماند و پذیرایی شود.
- آن که از سوی دیگری دعوت می شود و مورد پذیرایی قرار می گیرد.
- ویژگی آن که به طور موقت در یک فعالیت، بازی و مانند آن ها شرکت می کند.
معنی مهمان
فرهنگ فارسی معین :
(مِ) [ په . ] (اِ.) = میهمان :
1 – کسی که به خانة کسی دیگر برود و پذیرایی شود.
2 – آن که از سوی دیگری دعوت می شود و مورد پذیرایی قرار می گیرد.
3 – ویژگی آن که به طور موقت در یک فعالیت ، بازی و مانند آن ها شرکت می کند.
میهمان در لغتنامه دهخدا :
میهمان . (ص ، اِ) مهمان . ضیف . مقابل میزبان .
میهمانی در لغتنامه دهخدا :
میهمانی . (حامص ) مهمانی . عمل میهمان کردن یا شدن . ضیافت کردن یا شدن :
کلمه مهمان در اشعار فارسی
کسی رابدین دشت پیکار نیست
همان میهمان نزد کس خوار نیست .
فردوسی .
نهان گفت دایه بدان مهرجوی
که این میهمان چون فتادت بگوی .
فردوسی .
ز ترک و چگل خواست چاچی کمان
به جم گفت ای نامور میهمان .
فردوسی .
درش استوار از پی او ببست
که تا میهمانش کند استوار.
عنصری .
خورش نه بر میهمان گونه گون
مگویش از این کم خور و زین فزون .
اسدی .
بخور زود از او میهمان وار سیر
که مهمان نماند به یک جای دیر.
اسدی .
گفت منم آشنا گرچه نخواهی صداع
گفت منم میهمان گرچه نکردی طلب .
خاقانی .
استخوان پیشکش کنم غم را
زانکه غم میهمان سگ جگر است .
خاقانی .
چند بر گوساله ٔ زرین شوی صورت پرست ؟!
چند بر بزغاله ٔ پرزهر باشی میهمان ؟!
خاقانی .
هر شب که به صفه های افلاک
صفها زده میهمان ببینم .
خاقانی .
در آب چشمه سار آن شکر ناب
ز بهر میهمان می ساخت جلاب .
نظامی .
ور رسیدی میهمان روزی ترا
هم بیاسودی اگر بودیت جا.
مولوی .
گفتند میهمانی عشاق می کنی
سعدی به بوسه ای ز لبت میهمان توست .
سعدی .
– میهمان آمدن ؛ میهمان شدن . مهمان شدن :
تاکه آن سلطان به خان ماهی آمد میهمان
خازنان بحر دُر بر میهمان افشانده اند.
خاقانی .
و رجوع به ترکیب مهمان شدن و مهمان آمدن در ذیل مهمان شود.
– میهمان کردن ؛ مهمان کردن . به مهمانی دعوت نمودن . به ضیافت خواندن :
وقت را از ماهی بریان چرخ
روز نو را میهمان کرد آفتاب .
خاقانی
ضرب المثل در مورد مهمان
- خرج که از کیسه ٔ مهمان بود — حاتم طائی شدن آسان بود.
- مهمان تا سه روز عزیز است .
- مهمان حبیب خداست .
- مهمان منی به آب آن هم لب جو .
- مهمان مهمان را نمی تواند دید صاحبخانه هر دو را .
- مهمان ناخوانده هدیه ٔ خداست .
- مهمان هدیه ٔ خداست .
- مهمان هرکه باشد در خانه هرچه باشد .
- مهمان یکروز دو روز است .
- مهمان یکی دو روز است .
- زحمت بوددرویش را ناگه چو مهمان دررسد .
- هرکس مهمان عمل خویش است . (از کتاب شاهد صادق ).
- یکروزه مهمانیم و صدساله دعاگو .
- مهمان خر صاحبخانه است : به مزاح گویند.
- مهمان را باید تا هرچه میزبان آرد بخورد و بیش فرمانی ندهد . (امثال و حکم ).
- مهمان خنده رو باشد صاحبخانه خون بگرید .
- مهمان خودیم لیک در خانه ٔ تو .
- مهمان دیروقت خرجش به پای خودش است .
- مهمان روزی خود را خود می آورد .
- مهمان که یکی شد صاحبخانه گاو می کشد .